جمع بندی موضوع بیست و پنجم گروه مقدس نما

بررسی صحت یک خاطره مهم

بررسی صحت یک خاطره مهم

جمع بندی موضوع بیست و پنجم گروه مقدس نما

 

مرحوم استاد محمدرضا حکیمی برای استاد رسول جعفریان اینگونه تعریف می کند که: «آقای حلبی هم مثل بسیاری از علما و از روی کار آمدن توده ای ها هراس داشت و تحلیلش در اوائل انقلاب آن بود که توده ای ها، رهبران مذهبی را گول زده و آن ها را جلو انداخته اند که شاه را ساقط کند و بعد خودشان رشته ی کار را در دست بگیرند. اما در جریان 17 شهریور این باور عوض شد و از فردای آن روز اعلام کرد که در سراسر کشور به افراد انجمن گفته شود که در تظاهرات شرکت کنند.

ایشان به نقل از مهندس سجادی نقل کرد که: « فردای هفدهم شهریور مرحوم حلبی به خانه ی ما آمد، در حالی که روسای انجمن هم حضور داشتند و در آنجا گفت که عقیده ی من عوض شده و اکنون مطمئن شده ام که دست چپی ها در کار نیست و لاجرم ما هم باید در این حرکت شرکت کنیم.

آقای سجادی در ادامه گفتند که با شنیدن این سخنان از جناب شیخ افراد حاضر در جلسه دو دسته شدند و برخی با این دستور ایشان مخالفت کردند. این در حالی بود که اعضای انجمن واقعا ایشان را می پرستیدند.»

منبع: کتاب جریان ها و سازمان های مذهبی-سیاسی ایران، نوشته رسول جعفریان صفحه 455

 

ادله‌ی ششگانه برای کذب و ساختگی بودن این خاطره

دلیل اول

بر طبق این خاطره آقای سجادی گفته است: آقای حلبی فردای 17 شهریور فهمید که دست حزب توده در جریان نهضت انقلاب در کار نیست، برای راستی آزمایی این گزاره لازم است وضعیت حزب توده را بررسی نماییم.

حزب توده طی دهه بیست تشکیلاتی بسیار قوی و سراسری راه اندازی نمود، و کنش های بسیار مهمی به جانبداری از شوروی نشان داد. اما پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 به غایت رو به افول رفت. زیرا با خیانت به نهضت ملی نفت از چشم مردم افتاد و دچار انشعاب شد و در ادامه با کشف شبکه ی مخفی افسران توده ای به سال 1332 این حزب به کلی منهدم شد و از سال 1334 بقایای توده ای های سابق به استخدام رژیم پهلوی درآمدند، چنانچه افرادی نظیر: محمود جعفریان، منوچهر آزمون، پرویز نیکخواه با سوابق کمونیستی به مناصب کلان سیاسی و اداری رسیدند.

موید این گزاره کلام پرویز ثابتی از عوامل وقت ساواک هست که می گوید: حزب توده طی دهه های 40 و 50 کاملا در خدمت و اختیار ساواک قرار داشت.

با این تاریخچه ی کوتاه که از حزب توده بیان گردید، باید به آقای سجادی گفت: آخر چگونه از ابتدای نهضت امام خمینی رحمت اله علیه در سال 1342 تا 17 شهریور 1357 اصلا حزب توده ای وجود داشته تا بخواهد در نهضت امام شرکت کند؟

دلیل دوم

دلیل دومی که در رد این خاطره می توان عنوان نمود این است که جناب شیخ محمود حلبی که خود را مطیع محض شرع و مراجع معرفی می نمود، به سال 1342 طی استفتائی از آیت الله میلانی، از ایشان در مورد شرکت نکردن در نهضت اسلامی به دلیل پرداختن به مبارزه با بهائیت، کسب تکلیف کرد؟

خوب باید گفت آقای حلبی با این استفتاء ثابت نمود که به اسلامی بودن نهضت اشراف کامل داشت و الا در غیر این صورت و کمترین گمانه زنی به آلوده بودن نهضت به نیروهای مارکسیسم و حزب توده هیچ گاه از آبروی خود در کسب استفتاء از مراجع وقت برای چنین امری خرج نمی کرد.

دلیل سوم

یکی دیگر از ادله ای که معلوم می کند این خاطره آقای سجادی که مربوط است به جلسه ی فردای 17 شهریور که در منزل ایشان برقرار شده، ساختگی است و سندی ندارد، این هست که تا کنون هیچ گزارش و مدرک رسمی در دوره پهلوی در مورد این قضیه دیده نشده است و اگر چنین جلسه ای تشکیل شده بود قطعا چکیده ای از مذاکرات آن به ساواک گزارش می شد و در اسناد ساواک ثبت می گردید.

از آنجا که آقای حلبی بدون اجازه و اذن ساواک و هماهنگی با دربار هیچ قدمی بر نمی داشت و سوای این مساله غیر از ایشان، دو سه تن دیگر از اعضای بلند پایه انجمن اخبار جلسات مرکزی انجمن را برای ساواک می فرستادند. و اینکه هیچ شخصی غیر از آقای سجادی به وجود چنین جلسه ای اشاره نکرده است.

نتیجه ای که می توان گرفت این هست، که اصلا وجود چنین جلسه ای و گرفتن تصمیم برای پیوستن به انقلاب در آن جلسه از پایه و اساس دروغ به نظر می آید.

دلیل چهارم

دلیل چهارم مبنی بر کذب و ساختگی بودن این خاطره این هست که آقای سجادی در خاطره ی خود ذکر می کند که فردای 17 شهریور جلسه ای با حضور مرحوم حلبی و سایر سران انجمن در منزل ایشان برگزار شده و حال اینکه هیچ یک از روسا و افراد سرشناس و مطرح انجمن نظیر آقایان: جواد مادرشاهی، دکتر محمود رضائی هنجنی، محمد سلیمی، مهدی طیب، حسین تاجری، سید حسن افتخارزاده و چند تن دیگر تاکنون اشاره ای به وجود چنین جلسه ای نکرده اند.

در ثانی این نکته را هم باید توجه نمود که برای اتخاذ چنین تصمیم سرنوشت سازی قطعا باید نمایندگان انجمن استانها به آن جلسه دعوت می شدند چنانچه در جلسه تیرماه 57 اینطور شده بود.

با درنظر گرفتن این موضوع افراد حاضر در آن جلسه باید حداقل بین سی تا چهل نفر می‏شدند، با تمام این اوصاف تاکنون هیچ گزارشی از اعضای انجمن استانها مبنی بر وجود چنین جلسه ای ذکر و مطرح نشده است.

دلیل پنجم

دلیل پنجمی که بر بطلان صحت این خاطره می توان بیان نمود این هست که با توجه به نگاه فقهی و اعتقادی جناب شیخ محمود حلبی مبنی بر باطل بودن هرگونه قیام قبل از ظهور امام عصر روحی فداه و ترویج این نوع نگاه از سال 1332 تا 1357 به مدت 25 سال چگونه می توان باور داشت بعد از روز 17 شهریور و یک شبه ایشان از این مدعای خود که خیلی قرص و استوار برآن تاکید می کرد و اساسنامه انجمن خود را بر آن استوار ساخته بوده دست برداشته باشد؟

اگر واقعا این گونه بوده پس چرا شیخ به طور علنی و با صدور بیانیه‏ای این موضع خود را به نمایندگی های انجمن در سراسر کشور اعلام نکرده است و هیچ گونه گزارشی مبنی بر تایید این گزاره تاکنون از سوی اشخاص مطرح انجمن گزارش نشده است.

در نظر داشته باشیم که کسی مانند آقای جواد مادرشاهی که انقلابی و طرفدار امام (ره) بوده و در عین حال مرید و محب  آقای حلبی بوده، و همواره کوشیده جمع بین آقای حلبی و امام کند، اگر چنین تغییر ایدئولوژی را در شیخ می دید حتما به آن اشاره میکرد.

دلیل ششم

دلیل ششمی که ساختگی بودن این خاطره را اثبات می کند، این است که اگر واقعا طبق این خاطره ی مهندس سجادی، جناب شیخ حلبی بعد از واقعه 17 شهریور سال 57 تصمیم بر این گرفت که به صفوف نهضت و انقلاب بپیوندد و به نیرو هایش دستور داد در تظاهرات شرکت کنند، پس چرا انجمن در 6 آبان ماه سال 57 طی استفتائی از آیت الله قمی درخواست اجازه ای از ایشان نمود که در نهضت مردمی انقلاب شرکت ننمایند و به ادامه مبارزه خود با بهائیت بپردازند، و ایضا در تاریخ 30 آبان سال57 برای دومین بار این استجازه را از آقای شریعتمداری درخواست کردند، و همین طور در نیمه دوم آذر ماه سال 57 برای سومین بار این استجازه را از آیت الله خوئی درخواست نمودند.

و این در حالی بود که از سال 1352 انجمن عملاً مبارزه با بهائیت را به حاشیه  برده بود و مشغول مبارزه با دیگری های خودساخته جدیدی شده بود.

پس علت و چرایی ذکر این خاطره چیست؟

در جواب این سوال باید به این نکته اشاره کرد که انجمن حجتیه از سال 1342 و شروع نهضت حضرت امام (ره) با گرایش پررنگ اعضا و مخصوصا جوانان به سمت انقلاب مواجه گردید، و در ادامه این روند عده قابل توجهی از انجمنی ها مقلد حضرت امام (ره) شده بودند.

در این شرایط آقای حلبی بسیار کوشیده بود که این پدیده را سرکوب نماید و از ادامه و همه گیر شدن آن جلوگیری کند از جمله این موارد می توان به اخراج و تصفیه اعضای انجمن شیراز در نیمه اول دهه 40 و سپس در روند سالهای بعد به باز مهندسی هویت جمعی انجمن که از سال 1352 آغاز گردید اشاره نمود.

با ادامه این اصلاحات در هسته انجمن شهرهای مختلف عده‌ای از انجمنی‌های جوان نسل سوم جذب فرآیند مهندسی هویتی انجمن نشدند. برای نمونه در انجمن تهران میتوان به جوانانی مانند دکتر محمود رضائی هنجنی، محمود گلزاری، مهدی طیب، مهدی چمران و شماری دیگر اشاره نمود.

و به همین شکل این روند در شهرستانها هم ادامه پیدا کرد و به این ترتیب جوانانی که دارای گرایش انقلابی و علاقه مند به امام (ره) و بیزار از رژیم پهلوی بودند به امواج انقلاب پیوستند و این ریزش ها به صورت دومینو وار هر روز ادامه داشت. بطور مثال 7-8 سال پیش از انقلاب در شهر های اصفهان- یزد-زاهدان-رشت-تبریز-کرمانشاه-بوشهر-مشهد-مازندران و… چنین نمونه هایی به اشکال مختلف بروز کرد و در نتیجه این گرایش جوانان انجمنی به امام و نهضت انقلابی هرچه زمان پیش میرفت چنان سرعت داشت که در فضای انقلابی سال 1357 همچون مرغان در بند قفس، قفسها را شکستند و گروه گروه به صف مردم پیوستند.

نتیجه اینکه ذکر این خاطره در چنین دوران و شرایطی از سوی آقای مهندس سجادی این شائبه را به اذهان متبادر می سازد که ایشان قصد داشته چنین القاء نمایدکه این پیوستن جوانان انجمن به سمت انقلاب به اذن و اشاره آقای حلبی بوده و به این شکل به قولی ایشان روغن سوخته را نذر امامزاده کرده است.