رابطه متقابل علم و دین در دنیای معاصر
- عرصههای تعارضنما
آتئیستهای جدید، برای این که دین را از صحنه زندگی بشر خارج کنند ادعای تعارض میان علم و دین را دامن میزنند. طرفداران این جریان و جنبشدینستیز از طریق علوم مختلف در تلاشاند وجود خدا را بهعنوان بزرگترین و مبناییترین اعتقاد دینی مخدوش نمایند. در این مجال به گوشههایی از مفروضات این دانشها اشاره میشود:
الف. در علم فیزیک، محورهایی مثل رابطه عدم قطعیت را ناقض اصل علیت (سنخیت میان علت و معلول) و قاعده خداباوری در جهان تلقی کردهاند.
ب. در کیهان شناسی، با امثال نظریات جهان پایدار، جهان ایستا، جهان نوسانی و طرح ازلیت جهان، به نفی خدا پرداختهاند. در این راستا بعضیها ضمن باور به حدوث و آغازمندی جهان، مدعی هستند که آغاز داشتن دلیل بر وجود خدا نیست و میتواند از هیچ و بدون علت وجود آید که این برداشت را با مدلها و طرق مختلف بیان نمودهاند؛ 1. ادوارد ترایون از طریق افت و خیز خلاء مطرح کرده 2. لارنس کراوس مدعیست که قوانین طبیعت خودبخود به وجود آمدهاند 3. استفن هاوکینگ به کمک هارتل مدل بیمرزی را طرح کرده و میگوید در عین اینکه جهان محدود است، آغازی ندارد؛ نه ازلی است و نه آغاز دارد، لذا نیاز به خدا ندارد.
ج. دانش زیست شناسی، یکی دیگر از راههای طرح تعارض علم و دین است؛ به ویژه نظریه تکامل داروینی که داکینز و امثال او پیدایش حیات و تنوع گونهها و نظم و ساختار پیچیده موجود میان آنها را برآمده از یک فرایند کور انتخاب طبیعی و اصل تنازع بقاء و جهشهای ژنتیک میداند که به صورت تصادفی در یک فرایند طبیعی بدون نیاز به خدا به اینجا رسیده است.
حال برخی افراد که این امر را مخالف متون دینی دیدهاند مدعی شدهاند تعارض جدی میان علم و دین وجود دارد.
- راهکار رفع عرصههای تعارضنما میان علم و دین
جهت رفع چالشها و عرصههای تعارضنما میان علم و دین، نخست هویت و قابلیت علم(چیستیِ علم ) تبیین شده، سپس تعارض و عدم تعارض میان علم و دین مورد ارزیابی قرار میگیرد.
چیستیِ علم:
علم یعنی چه، چه چیزی علم است و چه چیزی علم نیست، به تعبیر دیگر چیزی برای اینکه علمی تلقی شود چه فرایندی دارد؟
چیزی علم است که در جامعه علمی استانداردها و آزمونهای علمی را طی کرده و مؤیدات و شواهد کافی مورد قبول نزد دانشمندان بهدست آورده باشد؛ در این صورت از آن تعبیر به نظریاتعلمی و یا قوانین علمی میشود که در تبیین پدیدهها از آن استفاده میگردد.
حال اگر با چنین هویتی اینها را علم بدانیم، هیچگونه تعارضی میان علم و دین وجود ندارد. اما این دسته از نظریات که در ابتدا اشاره شد و عموما خداناباوران در انکار وجود خدا یا دینستیزی به آن استناد میکنند، نمیتواند موضوع تعارض میان علم و دین باشد؛ چون این مفروضات یا به این درجه از علم نرسیده و در واقع علم نیستند (در این یادداشت به آن پرداخته میشود) و یا دلالتی بر مدعای آتئیستها ندارند:
مفروضات تعارضنما:
الف. اصل عدمقطعیت، این اصل در فیزیککوانتوم خودش تبیین علّی و معلولی دارد و نافی علیت نیست. ابتدا که این اصل مطرح شد، عدهای عجولانه گفتند رابطه عدم قطعیت، اصل علیت را نفی میکند اما بعد همانها حرفشان را اصلاح کردند و بعد مشخص شد آنچه را نفی میکند، اصل علیت به معنای فلسفی نیست، بلکه اصل موجَبیت (determinism =جبرگرایی،تعینگرایی) است که در فیزیک کلاسیک مطرح بوده است و آن ربطی به اصل علیت ندارد؛ چون علت و معلول در فیزیک از نظر فلسفه مُعِدّات (زمینه ساز) هستند و هیچکدام موجبیت قاطعی ندارند؛ بهعلاوه اینکه کوانتوم مکانیک، ادعای فلاسفه درباره علیت را تأیید میکند و حتی عدهای معتقدند فیزیک کوانتوم برخی مباحث دینی را نیز حل میکند. بنابراین این شتابزدگی و خلط علیت در علم و فلسفه و حتی خلط اصطلاحات در علم است که تعارضنما میشود؛ مثلا خلط اصطلاح «احتمال» که در فیزیک کلاسیک، معرفتشناختی است اما در فیزیککوانتوم یک مسأله هستیشناختی است.
ب. در مباحث کیهانشناختی، مدلها و نظریات مختلف (مثل جهان ثابت یا ایستا و یا حالت پایدار که البته خود علم آنها را رد کرده و این نظریات منسوخ شدند) نسبت به نیازمندی وجود جهان به علت، فرقی نمیکند که جهان ازلی باشد و یا حادث باشد؛ چون از منظر فلسفی جهانِ ازلی هم ممکن الوجود است و ممکنالوجود در وجودش محتاج علت است. و یا نظریات کیهانشناسی و کوانتومی مثل نظریه ادوارد ترایون، لارنس کراوس و نظریه هاوکینگ که وابسته به زمان موهومی است، نه اثبات شده و نه در حد استاندارد در علم که قابل توجه عدهای از کیهانشناسان برجسته هم باشند، نیستند. نظریه ریسمانها و نظریه اِم (M theory) هنوز مورد سؤال است. بسیاری از دانشمندان پاسخ اینها را دادهاند و از نظر علمی به چالش کشیده شدهاند؛ مثلا هاوکینگ که زمان موهومی را مطرح میکند این سوال مطرح میشود که زمان موهومی (مدلی برای آغاز جهان که هم محدود باشد و هم آغازی نداشته باشد) واقعیت دارد یا ندارد؟ در حالی که هاوکینگ از نظر علمی پاسخی برای این مسأله ندارد و از نظر فلسفی به پوزیتیویسم پناه میبرد.
پس خلاصه اینکه باید بدانیم چه چیزی علم است و چه چیزی علم نیست.
- دلالتهای علم
آیا مفروضات و نظریات علمی دلالتی بر مدعای آتئیستها دارند؟
به عنوان نمونه نظریه تکامل داروین مطرح میشود که برای انسان، نیای حیوانی تصور کرده است و یک ساز و کاری را مطرح میکند که بر آن اساس، فرایند تکامل زیستی رخ میدهد. پاسخ نخست اینکه، در خود علم چندین نظریه وجود دارد؛ عدهای میگویند نظریه تکامل را قبول داریم اما همین نظریه تکامل با دیدگاه توحیدی سازگار است؛ پلانتینگا استدلال میکند اگر بنا باشد طبیعتگرایی به جای خداباوری بنشیند، بنیان نظریه تکامل ویران میشود؛ به تعبیر دیگر زمانی این نظریه قابل قبول است که خدا در میان باشد. فرانسیسکو جی آیالا (Francisco J Ayala) یکی از دانشمندان علوم تجربی (ژنتیک) تکاملگرا در کتاب (خدا را شکر برای تکامل Thank God for Evolution) میگوید این تکامل کار خداست؛ تکامل درسته اما غیر از خدا کسی نیست که از موجود تک سلولی یک ساز و کار و نظم گسترده و طراحی زیبا و نظام زیست گستردهای با این تنوع تا به انسان برسد، را پدید آورده باشد. لذا یک جریان تکاملِ خداباورانه به وجود آمد و این از زمان خود داروین در میان همکارانش هم بوده و خود وی نیز در نامهای به دانشجوی آلمانی در پاسخ سؤالش تصریح میکند که نظریه من منافاتی با وجود خدا ندارد. ضمن اینکه برخی دانشمندان تاکید دارند که به فرض صحت نظریه تکامل، نباید آن را بزرگنمایی کرد؛ چون حدی دارد و برخی چیزها را میتواند توضیح بدهد و از طرفی نیز توان توضیح خیلی چیزها را ندارد. لذا جریان دیگری به عنوان نظریه پساداروینیستی در زیستشناسی پیدا شده که ضمن پذیرش اصل نظریه تکامل، آن را دارای بحرانهای فراوانی میداند که خیلی چیزها را نمیتواند توضیح بدهد و یا جریان دیگری به نام طراحی هوشمند شکل گرفته که میگوید نظریه تکامل تنها میتواند امور سادهای را توضیح دهد، اما مسائلی همچون پیچیدگیهای تقلیل ناپذیر وجود دارد که مبتنی بر هوشمندی و فاعل آگاه است که به طور دقیق آنها را سازماندهی کرده باشد، در حالیکه تکامل داروینی توان پاسخگویی ندارد؛ نمونههایی مانند بینایی انسان، تاژک باکتری که پیچیدگی عمیقی دارد و این جریان میگوید علم به ما نشان میدهد که این جهان طراحی یک هوش برتر و فراطبیعی است که نظام زیست و نظام کیهانی را به دقت طراحی کرده است. همچنین از منظر تاریخ علم در طول تاریخ و از زمان گالیله و نیوتون نیز طراحی جهان در علم مطرح بوده و مسیر جهان را جهت داده است و حتی خود دین نیز در جهت شکوفایی علم نقش داشته است.
پس وقتی به علم نگاه میکنیم، میبینیم علم دلالتهای ضد دین نداشته؛ بلکه بسیار با دین مرتبط است و از بنیادهای دینی بهره میگیرد و همچنین تقویت میکند.
- محدودیتهای علم
باتوجه به رشد علم در رفع مسائل، چه نیازی به دین داریم؟
در پاسخ به عدهای که میگویند علم دستاوردهای زیادی داشته و نیازی به دین نداریم و هر کجا تعارض دیدیم دین را کنار بزنیم، باید بررسی شود که علم چه قابلیتها و همچنین چه محدودیتهایی دارد، آیا میتواند همه نیازهای انسان را برطرف سازد؟
علم با همه توانمندیهایی که دارد، محدود است که در اینجا به بخشی از ناتوانیهای علم اشاره میشود:
- علم مبتنی به مبانی متافیزیکی و پیش فرضها و اصول موضوعه است که اموری بیرون از حیطه تجربی است؛ مثلا علم بدون قاعده علیت و سنخیت (علل مشابه، معلولهای مشابه دارد) ارزشی ندارد. اگر علیت و سنخیت علی و معلولی را از علم بگیریم چیزی ندارد.
- هماهنگی جهان هستی و نظام توحیدی از خود علم نیست و حتی حاکم بر دانشمندان ملحد است و علم اینها را بحث و اثبات نمیکند؛ علم، اصول راهنمای خودش را نمیتواند اثبات کند، پس علم از الگوی دینی جهان بهره میبرد.
- علم نمیتواند جهان را تبیین نهایی کند؛ چون علم ابزار، روش و کارآیی خاصی دارد. کار علم این است که رابطه میان پدیدههای طبیعی را با قوانین طبیعی و از روش مشاهدهِ کنترلپذیر و آزمایش توضیح دهد؛ پس علم از درون جهان سخن میگوید و نسبت به شناخت ماورای این جهان نه ابزارش را دارد و نه قوانینش را، پس حرفی نمیتواند بزند. نسبت به کل جهان نیز بدین منوال است؛ اینکه این جهان مخلوق است یا نه؟ ممکن الوجود است یا واجب الوجود، غایت این جهان چیست؟ علم هیچ چیزی نمیتواند بگوید و در این موارد ناتوان است؛ یعنی هم برای شناخت مبدأ جهان به بیرون از خودش محتاج است و هم در تبیین غایت حیات هم دستش بسته است، بلکه علم تنها میتواند اشیاء درون جهان را تبیین نماید. جان لنوکس مثالی میزند که علم میتواند برای ما توضیح دهد که موتور جت چگونه کار میکند اما نمیتواند به ما بگوید که سازنده موتور جت کیست و از کجا آمده است. در مورد جهان هم، علم همین است؛ فرایندهای موجود جهان را توضیح میدهد اما اینکه چرا جهان هست، چرا این قوانین را دارد، کار علم نیست. اینجاست که چیز دیگری باید بیاید آن را حل کند.
- عوامل فرافیزیکی که در جهان فیزیکی اثرگذار هستند، چیست و چگونه اثر میگذارد، آیا این عوامل خداست، آیا فرشته است؟ در حالیکه علم در اینباره نیز پاسخی ندارد.
- از محدودیتهای دیگر علم اینکه، ذهن و آگاهی چیست و چگونه در جهان اثر میگذارد؟ علم هیچ توضیحی ندارد و کسانیکه میگویند از راه عصب و فیزیولوزی پاسخ میدهیم، تنها قادرند همبستههای عصب را توضیح دهند. اینکه انسان همواره و در طول شبانه روز شناخت و آگاهی پیدا میکند، تصمیم میگیرد و حرکت میکند، علم هیچ توضیحی ندارد. پس علم خیلی محدودیتها دارد.
- از محدودیتهای دیگر اینکه اگرچه علم، سیستم مادی و بدن انسان را توضیح میدهد اما نمیتواند به زندگی انسان معنا بدهد؛ برای چه به این دنیا آمدهایم، من کیستم، چه جایگاهی در نظام هستی دارم و هدف از زندگی چیست؟ وقتی نمیتواند معنای زندگی را به انسان بدهد، وقتی نمیتواند انسان را به خودش بشناساند، در اینجاست که نیاز به دین مشخص میشود. چه هدفی در زندگی نیاز داریم، اینجاست که دین کشف معنی میکند. اینکه چه هدف و غایتی در زندگی انتخاب کنیم نیاز به دین داریم. اینکه آیا بعد از دنیا هم چیزی هست، حیاتی هست، فیزیک و سایر علوم تجربی حرفی برای گفتن ندارند و ساکتاند و اینهاست که میتواند فلسفه حیات را عوض کند و وقتی فلسفه حیات عوض شد، مسیر زندگی ما تغییر میکند. لذا اینجاست که تنها دین عهدهدار این میدان است.
- ضمن اینکه گاهی انسان به واسطه علم، مشکلات و آسیبهای جبران ناپذیری را هم پدید میآورد؛ با علم سلاح اتمی، میکروبی ساخته میشود، اما علم به انسان نمیگوید سلاح مرگبار بساز یا از قدرت من استفاده کن و زندگی ساز باش. بلکه ایدئولوژی است که به انسان میگوید از این علم چگونه استفاده کن. انسان غیر از علم، نیازمند به راهنمای انتخاب هدف، مسیر و رفتار است. گاندی میگوید «غرب، جهان را خوب شناخت و توانست از علم استفاده کند و بر جهان مسلط شود ولی خودش را نشناخت و هرچه در علم جلو رفت، در خودشناسی عقب رفت». ویل دورانت میگوید «ما از نظر علم و تکنولوژی و ابزار خیلی قوی شدیم، اما در انتخاب یک هدف صحیح فقیریم». تمدنجدید نتوانسته هدف درستی به انسان بدهد. علم هرچه پیشرفت کند خوب است اما در یک جهت پیش میرود، بخشی از نیازهای انسان را تأمین میکند. اینکه این علم چه مسیری را انتخاب کند، دستش خالی است و چیز دیگری باید این خواسته را تامین کند؛ حال اگر آن جهت دهنده، دین باشد، یک طور جهت میدهد و اگر دین نباشد، ایدئولوژی بشری پیش میآید و به گونه دیگر جهت می دهد؛ مثلا فاشیسم یک ایدئولوژی مدرن است، سوسیالیسم یک ایدئولوژی مدرن است، لیبرالیسم یک ایدئولوژی مدرن است، فمینیسم یک ایدئولوژی سیاسی مدرن است که ایدئولوژی فمینیستی را با آموزههای مسیحی درآمیختند! چرا این جریانها پدید آمدند؟ مگر در دنیای علم زندگی نمیکردند؟ مگر همه چیز را علم جواب میدهد؟! چون از دین بریدند سراغ این ایدئولوژیها رفتند.
بنابراین با توجه به محدودیتهای علوم تجربی و دانش بشری، نیاز به دین یک نیاز بنیادین است که هیچوقت ازبین نمیرود، ضمن اینکه میتواند به خود علم هم جهت بدهد و علم را به سوی مصالح جوامع بشری سوق و جهت دهد.
منبع:
برگرفته از سلسله نشستهای دین و چالشهای روز با موضوع: “رابطه ی متقابل علم و دین در دنیای معاصر” حجت الاسلام دکتر حمیدرضا شاکرین.
مدرسه علم و دین؛نقدالحادجدید