در میان خیلِ شعارهای رنگینِ «هویت ملی» و «بازگشت به اصل خویش»، باستانگرایی افراطی و اسطورهسازی از تاریخ کهن ایران، نقشی مخرب و ویرانگر را بر پیکره هویت جمعی ایرانیان ایفا کرده است. این رویکرد، که در دهههای اخیر به مدد شبکههای اجتماعی و رسانههای زرد به اوج خود رسیده، به جای بازخوانی نقادانه تاریخ، به تولید «هویتهای جعلی» پرداخته است. این باستانگرایی، نه تنها راهگشای پیشرفت نیست، بلکه ابزاری برای تضعیف انسجام ملی و دور کردن ایرانیان از ریشههای واقعی اقتدارشان است.
مستشرقان یهودی و محافل فراماسونری در قرنهای اخیر، بهخصوص در دوران پهلوی، با هدف تضعیف روحیه اسلامی و یکپارچگی امت، اقدام به «احیای» تاریخ پیش از اسلام کردند. این احیا، نه از سر تحقیق علمی که با نگاهی گزینشی و تحریفگرانه صورت گرفت. کوروش، که در منابع تاریخی یونانی و حتی یهودی، فاتحی قدرتمند و پادشاهی بلامنازع و خونریز تصویر شده بود، یکشبه به «منادی صلح جهانی»، «آزادیبخش ملتها» و «اولین حقوقدان بشر» بدل شد. شخصیتهایی چون «یوتاب»، بدون هیچ سندی در تاریخ، از دل خیالبافیهای باستانگرا به قهرمان ملی تبدیل شدند.
این اسطورهسازی، از جانب محمدرضا پهلوی و رسانههای وابسته، به اوج خود رسید. جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی، نمود عینی این «نمایش تاریخ» بود؛ نمایشی که در آن، عظمت ایران در گرو تبعیت از یک پادشاه مستبد و بازگشت به گذشتهای مبهم و تحریفشده تعریف میشد. هدف این پروژه، نهتنها تحریف تاریخ و گمراه کردن مردم از واقعیتهای تلخ دوران پهلوی، بلکه مهمتر از آن، قطع پیوند عمیق مردم با انقلاب اسلامی و آموزههای دینی بود. باستانگرایی، عملاً به ابزاری برای مقابله با اسلام و تفکر انقلابی تبدیل شد؛ چرا که اسلام، با شعار تقوا بر خلاف مبنای نژاد و قومیت، مهمترین مانع در برابر ناسیونالیسم افراطی بود.
امروز، شبکههای اجتماعی و برخی سلبریتیها، با بازنشر همان تحریفات و اسطورههای ساختگی، دوباره به این آتش میدمند. تصاویر کوروش و داریوش در خانهها و ماشینها، به نمادی از «ایرانی اصیل» تبدیل شده و هرگونه نقد تاریخی به این شخصیتها، «وطنفروشی» و «ضدیت با ایران» تلقی میشود. این رویکرد، جوانان را از شناخت واقعی تاریخ و تحلیل رویدادها باز میدارد و آنها را به مصرفکنندگانی منفعل از روایات جعلی تبدیل میکند.
باستانگرایی، با تمرکز بر افتخارات واهی و «بودنها» به جای «شدنها»، روحیه تلاش و عملگرایی را در جامعه میکشد. ملتی که هویتش را در گذشتهای مخدوش جستجو کند، از ساختن آینده باز میماند. این رویکرد، بجای پرداختن به چالشهای واقعی جامعه همچون فساد، بیکاری و بیعدالتی، اذهان را به سوی بحثهای بیپایان در باب «کوروش» یا «یوتاب» منحرف میکند و عملاً پویایی و نقد را از جامعه سلب مینماید.
هویت ایرانی، نه در کوروش یا زرتشتِ تحریفشده، بلکه در قرنها مبارزه برای عدالت، استقلال و ایمان به خدا ریشه دارد. اسلام، نه تنها هویت اصیل ایرانی را محو نکرد، بلکه به آن عمق و معنای جهانی بخشید. باستانگرایی افراطی، یک «زخم کهنه» بر پیکر هویت ایرانی است که باید با آگاهی و نقد، درمان شود. راه حل در بازگشت به تاریخ واقعی، تفکر نقادانه و حرکت به سوی آیندهای است که بر پایههای عدالت، اخلاق و اسلام بنا شده باشد.
› مهدی قیاسی کارگرمقدم