یکی از ابعادی که در هر دین و مکتبی مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد؛ نگاه به انسان شناسی در آن است. متاسفانه در انسان شناسی مسیحی با رویکرد منفی به انسان مواجه هستیم.
آموزه فدا در مسیحیت که در قسمتی از آن اعتقاد به سرایت گناه آدم و حوا به تمامی نسل بشر و گناه آلودگی انسانها وجود دارد، همواره از جهات گوناگون مورد پرسش گری جامعه مسیحی و پیروان سایر ادیان بوده است.
یکی از جنبههای این پرسشگری به ادعای آلوده گشتن و ضعف انسانها بخاطر گناه اولیه بود تا جایی که بشر توانایی خلاصی از این گناه را نداشته و ضعیف شده بود. در این دیدگاه حتی تمامی انبیاء الهی تا قبل از عیسی مسیح گناهکار بودهاند!
برخی از مسیحیان معتقد بودند انسان توانایی خوب شدن را نداشت.در حقیقت اراده انسان بسیار ضعیف گشته بود. این مساله به نوعی با موضوع اختیار انسان در تضاد بود و می توان آن را به نوعی سلب اختیار از انسان قلمداد نمود. به عبارتی انسان در دنیا به علت گناه اولیه آدم و حوا توان خوب شدن را نداشت و این مساله بر خلاف یکی از حکمت های آفرینش که اختیار انسان و قدرت بر انتخاب خیر و نیکویی است بود. آگوستین قدیس معتقد بود انسان نمیتواند کار نیکو انجام دهد و میگفت: «انسان خودش نمیتواند کارِ نیکو انجام دهد. از تجربه و مکاشفۀ مسیحی میتوان فهمید کـه انسان بهقدری به گناه آلوده شده است کـه نمیتواند خود را درمان کند».[1]
شاید بتوان این گونه گفت که انسان در مسیحیت به چاهی افتاده است که خود توان نجات از آن را نداشت؛ و نمی توانست با اراده و اختیار خود نجات یابد. او تنها می بایست قرن ها به انتظار فیض و صلیب عیسی می نشست تا نجات یابد و کاری از دست خودش بر نمی آمد. این مساله تصویر نامناسبی از انسان را نشان می داد.
در حقیقت در نجات شناسی مسیحیت تحریف شده نمی توان نقشی را برای انسان دید؛ بلکه تنها می بایست به انتظار منجی نشست!
سید رضا موسوی
[1]. کالین براون، فلسفه و ایمان مسیحی، ترجمۀ طاطهوس میکائیلیان، ص4.