جمع‌بندی موضوع بیست و ششم گروه مقدس‌نما

آشنایی با شهدای انجمن حجتیّه

متن زیر بخشی است از کتاب “آشنایی با تاریخه و تفکرات انجمن حجتیه” که توسط رضا اکبری آهنگر نگاشته شده و از سوی انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است:

 

انجمن حجتیّه در سال های اولیه ی انقلاب برای اثبات همگامیش با نظام جمهوری اسلامی، به دلایل گوناگونی تمسّک می جست. یکی از این دلایل که همچنان نیز مورد استفاده ی نیروهای انجمن قرار می گیرد، ذکر نام افرادی است که در خدمت انقلاب و جمهوری اسلامی بوده و سپس به درجه ی رفیع شهادت نائل گشته اند. به عنوان مثال انجمن در مهرماه سال1360 اقدام به انتشار ویژه‌نامه‌ای به مناسبت هفته جنگ کرد که به “مرزبانان” موسوم بود. مقاله راهیان شهادت، مطلب صفحه ی 36این نشریه بود که در انتهای آن نام شهیدان عضو انجمن حجتیه نظیر حبیب‌الله روستایی، محمدجعفر کاشف، محسن عباسی، حمیدرضا مانی، ابراهیم داودآبادی، یونس امامی‌نسب، محسن پالیزبان، ابراهیم پالیزبان، ایزدی، محمدباقر پشمینه آذر، علی پاینده، سعید جعفری، ‌سعید دلنواز، مراد حسن‌وند،‌ عبدالرضا زیدپور، مرتضی مهدیانی، فرهاد کشازرع‌، عابدین عباسی، غلامرضا اویسی، مصطفی ابراهیمی مجد، عبدالحمید غرویان و امیرعباس ابن الرضا ذکر شده بود. بنای آن را نداریم تا بگوییم هیچ یک از این افراد در زمان شهادت عضو انجمن حجتیّه نبوده اند، امّا توجّه به چند نکته در این باره ضروری است. اوّل آن که بر فرض که همه ی افراد مذکور سابقه ی عضویّت در این گروه را داشته باشند، امّا حقیقت آن است که تعدادی از اعضای انجمن (به خصوص رده های میانی و پایین این گروه) صرفاً به جهت فعّالیّت های مذهبی به عضویّت انجمن درآمده و از مبانی اصلی تفکّر سران این گروه یا آگاهی کامل نداشتند و یا از عضویّت در آن به عنوان فریب ساواک استفاده می نمودند. در ثانی بسیاری از دیگر افراد این گروه با اوجگیری نهضت امام و روشن شدن زاویه ی تفکر انجمن با رهبر انقلاب، به تدریج از این گروه جدا شده و به صف مبارزین پیوستند که با پیروزی انقلاب اسلامی، این جدایی ها به اوج خود رسید تا آنجا که گروهی از افرادی که سابقه ی عضویت در انجمن داشته و حال مخالف تفکر شیخ محمود حلبی و یارانش شده بودند، گروهی به نام “عباد صالح” را در برابر انجمن تشکیل دادند. امّا متأسفانه انجمن بدون توجّه به این مسائل از سابقه ی عضویّت افراد در راستای انقلابی نشان دادن خود، سوء استفاده می نمود.

به عنوان نمونه درباره ی نفر اوّل این لیست یعنی شهید حبیب الله روستایی در بخشی از این مقاله ی نشریه مرزبانان، نوشته شده بود:«… موسپیدانی همچون شهید حبیب الله روستایی بپا می خیزند. او که در سالهای سال، بعشق مولایش امام زمان زیسته است، انقلاب اسلامی را همچو هدیه ای از جانب مولایش، حضرت مهدی سلام الله علیه میشمارد. از اینرو بدان چنگ میزند و در برابر گرگان درنده غرب و شرق،از آن بدفاع برمیخیزد، دیرزمانی در کردستان ساکن میشود تا با مزدوران فریب خورده آنجا، دست و پنجه نرم کند و سپس با شروع جنگ تحمیلی به دعوت رهبر انقلابش لبیک میگوید و به جبهه های جنوب می شتابد و پنجه در پنجه روبهکان بعثی می افکند. و عاقبت به آرزوی دیرینه اش میرسد…»[1] مطالبی که در نشریه مرزبانان درباره شهید روستایی منتشر شده بود، کذب نبود، اما همه ی حقیقت هم نبود. آنان فقط به دیدگاه و عملکرد شهید روستایی نسبت به انقلاب اسلامی پرداخته بودند و نه به نگاه او نسبت به شیخ محمود حلبی و انجمن حجتیّه. چرا که می خواستند از این طریق انجمن حجتیّه را همراه با جمهوری اسلامی نشان دهند. حال بهتر است تا روی دیگر سکّه را از زبان مرحوم آیت الله مهدوی کنی بشنویم آنجا که در خاطراتشان درباره ی شهید روستایی می گویند:« من هیچ وقت در جلسات آن ها [انجمن حجتیّه] شرکت نکردم و ارتباط مستقیم هم با رؤسای آن ها نداشتم، ولی چنان که گفتم چند نفر از این ها به مسجد ما می آمدند که یکی از آن ها مرحوم شهید روستایی است که به جبهه رفت و شهید شد. او از مقلّدین امام بود و می گفت ما در عین حال که احترام برای آقای حلبی قائل هستیم، ولی حالا به ایشان می گوییم راهی که امام انتخاب کرده راهی است که اساس بهائیت را از بین می برد و این راه بهتر از آن راهی است که شما انتخاب کرده اید. وی می گفت ما ساعاتی زحمت می کشیم تا یک نفر بهایی را مسلمان کنیم یا یک نفر مسلمان را که بهایی ها به دام انداخته اند از دست آن ها نجات بدهیم. اینها معمولا این طور کار می کردند و خیلی هم زحمت می کشیدند. واقعا این بچّه ها شب و روزها زحمت می کشیدند، دنبال جلسات بهایی ها بودند تا فردی را که بهائیان می خواستند به دین خود درآورند، مانع شوند. شهید روستایی – رحمت الله علیه – اهل کن بود این ها به خاطر علاقه به امام و در عین حال روی عواطفی که با آقای حلبی داشتند برای ایشان احترام قائل بودند، امّا دیگر راه ایشان را نمی پسندیدند. از این رو خط امام را انتخاب کردند و تا آخر ایستادند و شهید شدند.»[2] امّا با این وجود شیخ محمود حلبی برای رفع شبهات ایجاد شده در جامعه نسبت به خودش در زمان جنگ مصاحبه ای انجام داد و در بخشی از آن گفت:« ما در این جنگ، نزدیک به هفتاد شهید از افراد انجمن، از شهید و مفقود و مجروح داریم. دست رفته از بین، پا رفته از بین، گلوله به بدن رسیده و از کار افتاده، شهید شده، خدا رحمت کند مرحوم روستایی را، خدا رحمت کند مرحوم ابراهیمی را و امثال این ها، این ها همه افراد انجمن بودند، این ها تشویق شدند به مبارزه و به میدان رفتند ومن این ها را شهید واقعی می دانم. چرا؟ زیرا که این ها روی یک نیت و هدف پاکی، به پیروی از فرمان یک روحانی که آمده است و پیشوا است رفتند، چون الاعمال بالنیّات روی این نیّت مقدس رفتند این ها را من شهید می دانم، عقیده من این است و به افراد انجمن مکرّر گفته ام و هیچ مخالف با این جنگ نبوده ام ابداً، بلکه موافق هم بوده ام.»[3] هر چند که در این مقاله بر آن نیستیم تا تفکرّات انجمن و رهبرش را نسبت به جنگ و جهاد مورد نقد و بررسی قرار دهیم، امّا ناچاریم همین سخن شیخ محمود حلبی(که به قول خودش در سال 56 گفته است) را یادآوری نماییم که :« اول شما يك افسر، يك پيشوا و رهبر معصوم، جنگی پيدا كنيد، يك رهبری كه بتواند اداره اجتماع كند روی نقطه عصمت نه عدالت، عدالت كافی نيست. پريشب گفتم، اوّل او را پيدا بكنيد، او را اقامه به كار كنيد، مطرح داشته باشيد، نقشه صحيح طبق نظر اين رهبر معصوم داشته باش، آن‌وقت برو جانت را بده.»[4]

از دیگر افراد این لیست، شهید عبدالحمید غرویان بود. ایشان که از اعضای انجمن حجتیه ی نیشابور بوده است، به همراه دیگر دوستانش همچون شهیدان مسعود غرویان، مرتضی داورزنی، محسن فخریان، مصطفی مشکیان و… عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شده و در فیاضیّه آبادان به شهادت میرسد. دو برادر دیگر او عبدالمجید و دانیال نیز در سال های بعد به او ملحق شده و شربت شهادت می نوشند. نویسنده ی این مقاله به توفیق الهی توانست در نیشابور با خانواده ی گرامی این شهیدان دیدار داشته و گوشه ای از خاطرات آنان را ثبت کند. همه ی خاطرات، اسناد و شواهد حکایت از آن دارد که نه تنها شهید غرویان، بلکه اغلب اعضای انجمن حجتیه ی نیشابور، حتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همراه با نهضت امام بوده و برخلاف مشی سران اصلی انجمن که معتقد به عدم دخالت در سیاست بوده اند، فعالیت سیاسی داشته اند. و انجمن حجتیّه نیشابور برایشان صرفاً در حدّ کانونی جهت فعّالیّت های مذهبی بوده است. دکتر رضا غرویان برادر شهیدان غرویان که جلسات انجمن حجتیّه نیشابور از سال ها قبل از پیروزی انقلاب در منزل پدری ایشان برگزار می شده و خودشان هم مدّتی عضو انجمن حجتیّه بوده اند، با انتقاد از این که در نشریه ی مرزبانان به دو طیفی بودن نیروهای انجمن اشاره نشده، در این باره می گویند:« در زمان انقلاب، انجمن حجتیّه ی نیشابور از انجمن حجتیّه ی مشهد و تهران کاملاً متمایز بود و یک سبقه ی کاملاً انقلابی و شهیدپرور داشت. در همین خانه در سال 56 در جلسه ی انجمن، توسط افرادی همچون شیخ مسلم غرویان(عموی ما) علیه شاه سخنرانی شد. یادم هست که یکی دو نفر که از مشهد آمده بودند، با نگرانی به پدرم گفتند که با این سخنان جلسه به هم می ریزد. ولی مرحوم پدرم گفتند: نخیر، دارد درست می گوید. لذا انقلاب هم که پیروز شد، باز انجمن حجتیّه ی نیشابور متمایز بود. مثلاً یکی از اساتید ما توسط منافقین ترور شد و ایشان الآن از جانبازان نیشابور هستند.»[5] جالب آن که شعبه ی انجمن نیشابور تا آنجا همراه انقلاب و مطیع بوده است که حتّی قبل از تعطیلی ظاهری انجمن مرکزی در سال 62، انجمن نیشابور حسب الامر حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالجواد غرویان امام جمعه ی وقت نیشابور، بدون کوچکترین لجاجتی، به راحتی فعالیّت خود را تعطیل می کند. دکتر غرویان خاطره ی این تعطیلی را اینگونه به یاد می آورد:« آیت الله غرویان که دایی پدر ما هستند، روزی به من گفتند:” انجمن باید تعطیل شود.” عرض کردم:” پس من سران انجمن نیشابور را دعوت می کنم و می آورم منزل شما، تا با ایشان صحبت کنید.” چند نفر از سران انجمن شهر را دعوت کردیم و یک بعد از ظهری رفتند منزل امام جمعه. حاج آقا غرویان در آن جلسه گفتند:” با توجّه به تحرّکات جدید انجمن مرکزی، به نظر میرسد که انجمن باید منحل شود.” چند ساعت بحث شد. یکی از اساتید انجمن نیشابور گفتند:” ما تنها دغدغه مان تربیت نیروهای متدیّن است. این هم شهدا و رزمندگان و محصولات انجمن نیشابور است. اگر ما تعطیل کنیم، شما این تربیت جوانان را ادامه می دهید؟”»[6] با جواب مثبت آیت الله غرویان، تکلیف از دوش مسئولین انجمن نیشابور ساقط شده و همان شب انجمن حجتیّه ی نیشابور تعطیل و قربانی تحرّکات انجمن مرکزی می شود.

شهید سعید جعفری از دیگر اسامی لیست شهدای انجمن در نشریه مرزبانان بود. وی از ارکان انجمن حجتیّه ی کرمانشاه بود. جوانی بسیار فعال و با استعداد که علوم حوزوی و دانشگاهی را نیز تحصیل می کرد. با اوج گیری نهضت امام خمینی(رحمت الله علیه) شهید جعفری با پشتیبانی علمای کرمانشاه در محوریّت مبارزات سیاسی قرار گرفت تا آنجا که زندانی و شکنجه شد. شیخ محمود حلبی وی را رسماً از ادامه فعالیّت های سیاسی برحذر داشت و همین امر سبب جدایی شهید جعفری از انجمن حجتیّه گشت. مرحوم حجت الاسلام علی حجتی کرمانی که از مبارزین و تبعیدشدگان به کرمانشاه بود، درباره ی جدایی شهید جعفری از انجمن می گوید:« این طور هم نبود که حالا چون ما را تبعید کردند دست روی دست بگذاریم و هیچ عملی انجام ندهیم از تمام موفقیت هایی که پیش می آمد یا گاهی پیش می آوردیم به نفع نهضت و به نفع بیداری مردم مخصوصا بیدارکردن نسل جوان کوشش می کردم. خدا رحمت کند مرحوم سعید جعفری که از بزرگان- به اصطلاح- انجمن حجتیه بود و بسیار جوان خوبی هم بود و در جریان جنگ تحمیلی هم به وضع فجیعی به شهادت رسید. ما با این مرحوم سعید جعفری مباحثات طولانی داشتیم درباره انجمن، درباره انقلاب، درباره امام و درباره نهضت که خیال می کنم مفید بود. خداوند انشاء الله به همه اجر بدهد. نمی دانم، شاید یکی از عواملی که مرحوم سعید جعفری را کشاند به طرف انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب و در متن انقلاب و تا آنجا که با آن وضع افتخارآمیز به شهادت رسید، همان مباحثاتی بود که ما در آن دوران تبعید در کرمانشاه با ایشان داشتیم. ایشان نفر دوم در انجمن حجتیه کرمانشاه بود که ما خیلی مباحثه های طولانی با ایشان داشتیم. با دیگران هم همینطور ولی مخصوصا با مرحوم سعید جعفری که خیلی پسر خوش فهمی و – در عین حال- مخلصی بود. یعنی یک حرفی را که می فهمید حق است، موضع گیری نمی کرد. یعنی موضع گیری گروهی، موضع گیری حزبی نداشت و خیال می کنم یکی از عواملی که باعث شد مرحوم سعید جعفری کشانده شد به سوی نهضت و انقلاب و بعد به شهادت هم رسید همان مباحثاتی بود که ما در دوران تبعید در کرمانشاه با ایشان داشتیم. با علمای کرمانشاه هم من تماس می گرفتم، چه بطور دسته جمعی، چه به طور انفرادی.»[7] این شهید عزیز نقش بسیار مهم و قابل توجهی در مبارزات سیاسی کرمانشاه ایفا نمود که نمونه ای از آن تشکیل گروهی مخفی برای فعالیت های نظامی و تهاجمی در سال56 بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز تأسیس نهادهایی همچون نخستين پادگان آموزشى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در كل كشور، هسته ی اوليه ی دادگاه انقلاب كرمانشاه، نهضت اسلامى دانشجويان غرب كشور و…  از خدمات ارزشمند این شهید سعید است. ایشان در آخرین سخنرانی خود چند روز پیش از شهادت می گویند:« ملتهاى محروم دنيا همين حالا امام خمينى)ره( را رهبر مستضعفان مى دانند.(ختم 3 صلوات توسط حضار( همه جا بحمدالله در ميان مردم محروم، آبروى اين انقلاب، رهبر و خط آن در حال افزايش است و هر وقت شما در برابر مستكبران بيشتر بايستيد، اين آبرو زيادتر مى شود. ما هم موضعمان را مکرر گفته ایم: قلدرها و مستکبران و چپاولگران دنیا هر چه می خواهند فحش بدهند، ما می دانیم که دل محرومان جهان در عشق به این انقلاب است.»[8]

نام یکی دیگر از دوستان شهید جعفری نیز در لیست نشریه مرزبانان بود، شهید عابدین عباسی. در وصف مبارزات شهید عباسی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی همین بس که ایشان سه بار دستگیر، زندانی و شکنجه شد و هربار نیز پس از آزادی به مبارزاتی که در آن زمان از نظر انجمن حجتیّه عبث و بیهوده بود، ادامه می داد. اولین دستگیری وی به سال1352 باز می گشت که هشت ماه به طول انجامید و فراوان شکنجه شد. با شدت يافتن فعاليت های انقلابی و مبارزات عابدين عليه رژيم پهلوی در سال های بعد، ساواك به دليل شناخت و سابقه ای كه از عابدين داشت او را تحت نظر قرارداد و در ماه مبارك رمضان سال 1357 وی را بار ديگر دستگير و زندانی كرد. همسر عابدين در مورد نحوه دستگيری او می گويد: «ماه رمضان سال 1357 نزديك اذان صبح مأموران ساواك به خانه ما مراجعه كردند و سراغ عابدين را گرفتند، من كه فكر می كردم آنها از همكاران او هستند به آنها گفتم كه او در مسجد است. بعد از رفتن آنها پدر عابدين كه مأموران ساواك را شناخته بود به خانه آمد و گفت كه آنها مأموران ساواك بودند. عابدين در خانه مجلات مكتب اسلام، اعلاميه های امام خمينی(ره)، كتاب های مرحوم جلال آل احمد، دكتر شريعتی و چيزهای ديگری داشت كه به محض رفتن مأموران، فوری تمام آنها را جابجا كرديم و به خانه يكی از بستگان در خارج از شهر قصر شيرين منتقل و مخفی كرديم. مأموران پس از دستگيری عابدين به خانه آمدند و هر چه جست و جو كردند چيزی به عنوان مدرك نيافتند. نزديك دو ماه از عابدين خبری نداشتيم تا اينكه حجت الاسلام غروی، امام جماعت قصر شيرين كه با عابدين ارتباط داشت به شهربانی مراجعه كرد و خواستار آزادی او شد. آنها نيز چون مدرك محكمی از عابدين نداشتند با وساطت حجت الاسلام غروی، عابدين را آزاد كردند، اما او را خيلی شكنجه كرده بودند. آنها عليرغم ماه مبارك رمضان، عابدين را به زور غذا می دادند. من نيز در آن موقعيت شرايط بسيار بدی داشتم. فرزندم كوچك بود. فارغ التحصيل نشده بودم. امتحان داشتم به ناچار امتحاناتم را به شهريور موكول كردم.»[9] سومین دستگیری شهید عباسی نیز در اوایل دی ماه سال57 بود. تشکیل كميته های انقلاب اسلامی شهر قصر شيرين، همکاری با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مسئوليت برقراری امنيت مرزی در شهر خسروی، مسئول اداره كشاورزی خسروی و سرپرست امور رانده شدگان، از جمله ی خدمات پس از انقلاب این شهید عزیز است.

در ادامه به عباراتی از وصیتنامه های برخی دیگر از شهدای این لیست اکتفا می کنیم:

شهید خدامراد حسنوند:«اسلام و انقلاب اسلامی احتیاج به خون دارد ما جوانان باید برویم تا قیام امام حسین(ع)  زنده بماند و درخت اسلام را با خون ناقابل خویش آبیاری کنیم تا جمهوری اسلامی پر بارتر شود.»[10]

شهید محسن پالیزبان:«آخرین توصیه اینکه برادران عزیز و مسلمان غیور تا خون در رگ و بدن دارید دست از یاری امام خمینی مرجع عالیقدر و نایب اعلم امام زمان (ع) بر ندارید و ایشان را در آمادگی جامعه برای ظهور امام زمان (عج) یاری کنید .»[11]

با این اوصاف آیا می توان بدون در نظر گرفتن این وجه تمایزها بین اعضا و شعبات انجمن، از نام تعدادی از آنان که در خط امام بوده اند به نفع همه ی انجمن و سران آن سوء استفاده کرد؟

همانگونه که پیش از این ذکر شد، نشریه مرزبانان در مهر ماه 1360 منتشر شد. همان سالی که در خردادماه آن عارف مجاهد شهید دکتر مصطفی چمران، به شهادت رسیده بود. از سوی دیگر یکی از اعضای انجمن حجتیّه به نام شهید مصطفی ابراهیمی مجد در شهریور همان سال به شهادت رسید. وی از جمله اعضای با تقوای انجمن حجتیّه بود که در مدرسه ی علوی نیز تحصیل کرده بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با آغاز جنگ تحمیلی، به جمع نیروهای شهید چمران در جنگ های نامنظّم پیوست. انجمن حجتیّه به بهانه ی شهادت شهید ابراهیمی مجد، در صفحه ی 59 ویژه‌نامه “مرزبانان” مطلبی با عنوان ” شهیدی در آستانه ی هفته ی جنگ” به چاپ رسانید. امّا نحوه ی چاپ این مطلب عمداً یا سهواً به گونه ای بود که کمی بی دقّتی خواننده باعث می شد تا اینگونه تصوّر نماید که مطلب در مورد شهید مصطفی چمران است نه شهید مصطفی ابراهیمی مجد. چرا که در طول این مطلب چند صفحه ای، فقط با عبارت مصطفی از شهید یاد شده بود و حتّی یکبار نیز به فامیلی وی اشاره نشده بود. علاوه بر این در صفحات مختلف این مطلب پنج عکس از شهید ابراهیمی مجد به چاپ رسیده بود که سه عکس از ایشان در کنار شهید چمران بود و دو عکس دیگرش چندان واضح نبود. این مطلب اینگونه آغاز می شد:« خبر کوتاه بود. آتش بود:” مصطفی هم رفت”… و منهم من قضی نحبه. خدایا باغبان گلزار بهشتت چه نیکو “مصطفی ” های برگزیده ی این امت را گلچین میکند. اینان رهروان راه مصطفای تو هستند و برافرازنده پرچم گلگون پیامبر تو. مصطفای رهبر رفت، مصطفای چمران رفت، و اینک این شیفته خاندان نبوت، دلداده ی مهدی این امت، پیرو نایب آنحضرت، یار و همرزم سردار شهید اسلام، به خیل شهیدان می پیوندد.» در پایان این مطلب نیز بخشی از وصیت نامه ی این شهید به چاپ رسیده بود که در آن آمده بود:«خدایا تو را شکر می‌کنم که عشق حضرت مهدی (ع) را در دل من جای دادی و خدایا تو را شکر می‌کنم که مرا به زیور ایمان آراستی. و قبل از هر چیز لازم است از آنانی که واسطه کسب معارف الهی من بودند: سه بزرگوار سه شمع که سوختند تا نور افروختند: اول استاد بزرگم علامه کرباسچی دوم مرحوم رضا روزبه سوم شیخ محمود حلبی که باب‌هایی از عرفان به “الله” را برایم گشود؛ از خدا برای این بزرگواران طلب اجر و علو مقام میکنم.» و باز در صفحه ی روبروی این وصیّت نامه، تصویر تمام صفحه ی شهید چمران کار شده بود تا آغازی باشد بر پیام تسلیت حضرت امام(رحمت الله علیه) به مناسبت شهادت ایشان. همه ی این امور دست به دست هم داد تا به تدریج و با گذر زمان، برخی از موافقان و مخالفان انجمن حجتیّه اینگونه بپندارند که این وصیّت نامه مربوط به شهید مصطفی چمران است. تا جائیکه در برخی از مقالات، نشریّات و کتب نیز این مطلب به چاپ رسید.

نویسنده جهت اطمینان، صحّت وجود وصیّتنامه ای از شهید چمران که در آن به نیکی از آقای حلبی یاد کرده باشد را در یکی از نمایشگاه ها از جناب آقای مهندس مهدی چمران(برادر دکتر چمران) جویا شدم. ایشان وجود چنین نوشتاری را تکذیب نموده و گفتند:« تنها وصیّت نامه ای که از شهید موجود است، همان وصیّت نامه ی عرفانی است که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و ربوده شدن امام موسی صدر، خطاب به ایشان نوشته اند و هیچ وصیّت نامه ی دیگری از ایشان وجود ندارد.» به اضافه ی این که شهید چمران در سال 1337 یعنی تنها دو سال پس از فعالیّت رسمی انجمن حجتیّه و تأسیس مدرسه ی علوی، از ایران خارج شده و تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کشور حضور نداشته است. و علاوه بر همه ی این ها، کارنامه ی درخشان و زندگی سراسر جهاد و مبارزه ی شهید چمران جای هیچگونه تشابه فکری بین ایشان و خطّ فکری انجمن باقی نمی گذارد.

امّا در مورد دیدگاه شهید مصطفی ابراهیمی مجد نسبت به حضرت امام و جمهوری اسلامی نیز، به گوشه های دیگری از وصیتنامه اش اکتفا می نماییم. آنجا که در آغاز، پس از شهادت بر امامت ائمه طاهرین(صلوات الله علیهم اجمعین) می نویسد:« و سپس سلام بر نائب الامام الخمینی بزرگ و سلام بر شما همه بندگان پاکباز خدا و سلام بر شما شهیدان راستین اسلام . برادران و خواهران در این زمان رحمت خدا به تمامی بر ما نازل گشته و در این روزها خداوند بزرگترین لطف را بر ملت ما کرده است و اسباب و مرگ لقاء خود را برای ما فراهم ساخته است و مبادا که غافل باشید . … خدایا این بزرگوار را برای مردم شیعه نگهدار باش » این عبارات شاهدی است بر اعتقاد این شهید عزیز به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر آن. لذا اگر ایشان در وصیتنامه ی خود ذکر خیری از رهبر انجمن به میان آورده اند، عین اخلاق اسلامی و فقط از باب ادای دین بوده چرا که شکّی نیست که نه فقط شهید ابراهیمی مجد، بلکه همه اعضای انجمن حجتیّه به هر میزان که در این انجمن، معارف دینی آموخته و یا مبارزه ی با بهائیّت کرده باشند، بخشی از آن را مدیون زحمات مرحوم شیخ محمود حلبی هستند. شهید ابراهیمی مجد نیز با بیان عبارت “واسطه کسب معارف الهی” به همین نکته اشاره دارد. امّا آیا این بدان معنی است که ایشان همه ی تفکرات و عملکرد رهبر انجمن را تأیید می نموده است؟ آیا مگر جز این است که ما معتقدیم که گاهی متعلّم به خاطر صدق نیّت و خلوص عمل، بر معلّم پیشی گرفته، و به جایگاهی می رسد که معلّم حسرتش را در روز واپسین خواهد خورد؟ آنچه که بهترین ملاک قضاوت است، آن است که شهید ابراهیمی مجد جان خود را در راه آرمانهای حضرت امام، تقدیم نمود نه در راه اهداف و عقاید مرحوم حلبی.

یکی دیگر از افرادی که از سال1358 شایعه ی انجمنی بودنش در سطح جامعه پخش شد، شهید دکتر عبدالحمید (وحید) دیالمه بود. این شایعه چنان علیه این شهید مظلوم گسترش یافت که متأسفانه همچنان نیز برخی از انقلابیون برآن معتقدند. و انجمن حجتیّه نیز همچنان شهید دیالمه را به خود منسوب می کند. امّا علّت و منشأ پخش این شایعه به زمان تبلیغات اولین دوره ی ریاست جمهوری باز می گردد. آنجا که خطر بنی صدر برای دیالمه و دوستانش محرز شده بود، لذا تمام تلاش خود را انجام می دادند تا بتوانند پیش از برگزاری انتخابات چهره ی حقیقی بنی صدر را به خواص و عوام بشناسانند. اما متأسفانه نه تنها به هشدار آن ها توجهی نمی شد، بلکه متهم به تندروی و اختلاف افکنی می شدند. ولی شهید دیالمه تصمیم گرفت تا در جلسات و سخنرانی های خود رسماً به افشاگری علیه بنی صدر اقدام کند. دکتر سعید جلیلی اولین افشاگری علنی وحید را علیه بنی صدر، اینگونه به یاد می آورد: « دو ماه به انتخابات رياست جمهوری مانده بود. شبی در پايان سخنرانی شهيد ديالمه در دانشكده ی علوم، يك نفر پرسيد نظر شما در مورد انتخابات رياست جمهوری چيست؟ شهيد ديالمه گفت: ” نامزدها هنوز كامل نشده‌اند؛ اما امشب در مورد يكی از آن ها صحبت می‌كنم. انتخاب آقای ابوالحسن بنی صدر به رياست جمهوری برای كشور فاجعه در پی خواهد داشت.” خيلی غير منتظره بود. مجلس شلوغ شد. بعد كه كمی آرام شد جمله ی دومش را گفت: ” دليلش را می‌گويم و بعد حاضرم بنشينم با كسانی كه مخالف اين نگاه هستند بحث كنيم. آقای بنی‌صدر به اصل ولايت فقيه اعتقاد ندارند.” جلسه دوباره شلوغ شد. اين جلسه كليد مخالفت با بنی صدر زده شد و در جلسات بعد ادامه پيدا كرد.»[12] با نزدیک تر شدن زمان برگزاری انتخابات، فعالیت های دیالمه و دوستانش نیز علیه بنی صدر بیشتر می شد. و با سفر تبلیغاتی بنی صدر به مشهد، این فعالیت ها به اوج خود رسید. با توجه به قدرتی که وحید در مناظره داشت، شاید تأثیر گذارترین اقدام برای روشن شدن حقیقت، می توانست برپایی یک مناظره بین وحید و بنی صدر باشد. لذا دوستان وحید، بنی صدر را به این مناظره دعوت می کنند. بنی صدر نیز در سخنرانییش در حرم پس از اشاره به گروه های تندرویی که در دانشگاه بوجود آمده و چماق برداشته و مانع از خدمت می شوند، قول می دهد تا در تهران با آن ها صحبت کند. هاشم یارحمیدی ادامه ی ماجرا را اینطور بیان می کند: « وقتی بنی‌صدر آمد مشهد، دوستان دنبالش رفتند و درخواست مناظره كردند. اما او طفره رفت. بعد شهيد ديالمه رفقا را جمع كرد حدود30 نفر سوار قطار شديم و رفتيم تهران دفتر روزنامه انقلاب اسلامی[که به بنی صدر تعلّق داشت]. نشستيم و تماس های زيادی گرفتيم. رفقا خيلی هم شعار می‌دادند. آن ها هم می‌گفتند بنی‌صدر شهرستان است. بالاخره عده‌ای از سپاه آمدند و فرمانده‌شان گفت از بالا به ما دستور دادند كه اگر ظرف ده دقيقه اينجا را ترك نكنيد، همه‌تان را مثل گوسفند به رگبار ببنديم. بالاخره مجبور شديم آنجا را ترك كنيم. رفتيم قم، ديداری با علما داشتيم. آنجا هم وحيد صحبتی توی مسجد اعظم قم كرد. باز شلوغ شد و يك عده طرفدار بنی صدر آمدند. بعد هم چند نفر از دوستان را گرفتند…. بعد از تحصن جلوی روزنامه ی انقلاب اسلامی، روزنامه ی انقلاب اسلامی نوشت، جمعی منصوب به انجمن حجتيه اين كار را كرده‌اند.[13] بعد انجمن حجتيه اطلاعيه‌ای داد و اين خبر را تكذيب كرد.[14]»[15] البته هفته نامه ی مجاهد که ارگان سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بود، برای اولین بار به متحصّنین نسبت انجمنی بودن داد و این شایعه را به چاپ رسانید.[16] و امّا این موضوع مستمسکی برای نیروهای ضدّ انقلاب شد تا چنین تهمتی را نسبت به دیالمه گسترش و ادامه دهند. این موج چنان ادامه یافت که کمتر از یک ماه بعد که شهید دیالمه خود را نامزد انتخابات مجلس نموده بود، یکی از سئوالات دائمی که از او هنگام تبلیغات می شد، سابقه ی عضویّتش در انجمن حجتیّه بود. امّا حتّی بعد از نمایندگی او در اوّلین دوره ی مجلس شورای اسلامی، و حتّی تا هنگام شهادتش این شایعه همچنان در مورد او وجود داشت. تا آنجا که ایشان در آخرین سخنرانی خود، باز هم ناچار می شود به چنین سئوالی پاسخ داده و بگوید:« من این را یک توضیحی می دهم به شرط این که تو را به خدا متعهد شوید این را هرکسی پرسید، شما جواب بدهید. چون من دیگر واقعاً از جواب دادنش خسته شدم. تا به حال در دنیا سابقه داشته که کسی برای نبود چیزی دلیل بیاورد؟ همیشه برای بود چیزی دلیل می آورند. شما می خواهید بگویید مثلاً حسن آقا عضو ساواک منحله بوده. آیا برای بودنش باید دلیل بیاورید یا برای نبودنش؟ یعنی می شود برای نبودن چیزی دلیل آورد؟ همیشه سند و مدرک در زمانی مطرح است که بودن چیزی باشد. به اعتقاد من مسئله ی انجمن حجتیه امروز یک بازی سیاسی در موردش شده است. اولاً من عضو انجمن حجتیه نبودم، عضو انجمن حجتیه هم نیستم. مطمئن باشید که اگر من طرز تفکر انجمن حجتیه را پذیرفته بودم و در بینشان بودم، از احدالنّاسی وحشت نداشتم که بگویم این اعتقادم است و رویش می ایستادم و استدلال می کردم. یک نمونه ی ساده به شما بگویم. جو جامعه امروز می گوید بند ج چیز خوبی است. همه می گویند ما خواستار بند ج هستیم. بنده می گویم با آن مخالفم رویش هم ایستادم. استدلال فقهی هم دارم. این را هم از خودم نمی گویم از فقها گرفتم و رویش هم بحث می کنم…. وقتی در مورد بنی صدر می گویم این طرز تفکر، طرز تفکر فاسدی است، روی آن می ایستم. الآن می گویم طرز تفکر آقای[میرحسین] موسوی را فاسد می دانم و می ایستم. [حبیب الله]پیمان را طرز تفکرش را فاسد می دانم و می ایستم. جنبش مسلمانان مبارز را فاسد می دانم و می ایستم. چیزهایی که به آن ها اعتقاد دارم را می گویم که اعتقاد دارم. می گویم خطبه ی نهج البلاغه در مورد زن درست است و می ایستم. اما در عمل باید بیایم بگویم نخیر! اتفاقاً شما خانم ها گل سرسبد هم هستید و هیچ اشکالی هم نداره و شما اصلاً سه برابر عقل دارید به جای نیم برابر!؟ ولی نمی گویم. پس یقیناً بدانید که اگر چنین چیزی باشد خیلی مرد و مردانه می ایستم و می گویم [انجمنی] هستم و از آن دفاع می کنم و هیچ ناراحت نیستم که بگویم هستم. به اضافه ی این که شما می دانید که امروز همه ی کسانی که می خواهند زیرآبی بروند، می گویند “بله، ما بودیم اما آمدیم بیرون”. مگر من مریض بودم، خب می گفتم بله من هم بودم منتها آمدم بیرون و موضوع ختم می شد. یا می گویند یک گروه از آن ها خیلی خوبند، آن ها که آمدند و رهبری امام را پذیرفتند. ما هم می گفتیم بله، ماهم جزو آن گروهی هستیم که رهبری امام را پذیرفتیم و تمام می شد. لزومی نداشت که من روی این مسئله بایستم و بگویم[انجمنی] نیستم و نبودم. اما این معرکه به این زودی ها حل نمی شود….»[17] آری، این معرکه هیچگاه حل نشد، چرا که دکتر عبدالحمید دیالمه تنها سه روز پس از این سخنرانی در فاجعه ی انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، به شهادت رسید و انجمن حجتیّه نیز شهادت او را تسلیّت گفت تا مهر تأییدی باشد بر همه ی شایعات. خواهر شهید دیالمه در این باره می گوید:« به یاد دارم بعد از شهادت ایشان، انجمن اطلاعیه ای به عنوان تقدیر و تسلیت داد. این اطلاعیه به گونه ای تنظیم شده بود که گویا شهید از اعضای انجمن حجتیه بوده است. ما و برخی دوستان شهید عکس العمل نشان داده و ناراحتی خود را به یکی از دست اندرکاران انجمن اعلام کردیم که اگر شهید دیالمه عضو شما بود و حالا به عنوان یک جوان گرانقدر تسلیت گفتید، چطور آن موقع که اینها از مشهد آمدند و در روزنامه انقلاب اسلامی متحصن شدند، اطلاعیه دادید که این ها از ما نیستند!؟ حالا که شهید شده به نفعتان است که ایشان را به خودتان منتسب کنید!؟ اینقدر آدم فرصت طلب! ما در آن زمان خیلی برآشفته شدیم.»[18]

تلاش جهت سوء استفاده از اسامی شهدا توسط برخی از انجمنی ها، در خاطرات بعضی دیگر از خانواده ی شهدا نیز دیده می شود. در کتاب “استاندار آسمانی” که به زندگی شهید دکتر علی انصاری اختصاص دارد، از قول همسر ایشان آمده است: «من وقتی ازدواج کردم آقای انصاری مثل پدرم، عضو انجمن حجتیه بود. پدرم حتی منزل خود را در اختیار انجمن گذاشته بود و هر هفته جلسه انجمن در خانه مان برگزار می شد. من شانزده ساله بودم که ازدواج کردم آن موقع  انجمن حجتیه کانون تجمع نیروهای مذهبی علیه بهائیت بود. حتی من از مرجع تقلیدم شنیدم که یک سوم از سهم امام خمس خود را هم می توانید به انجمن حجتیه بدهید. حتی شنیده بودیم که امام نیز این اجازه را داده است. آقای انصاری در چنین شرایطی عضو انجمن حجتیه بود. من از نوجوانی علاقه خاصی به تفسیر قران داشتم و در زمانی که عضو انجمن حجتیه بودم بارها به همراه بچه های حجتیه شهرهای مختلف گیلان از جمله لنگرود، چالوس و شهسوار می رفتم و کلاس تفسیر قرآن می گذاشتم. انصاری از همان موقع سخنران خوبی بود. ظاهرا سال 1352 حضرت امام پیامی علیه شاه داده بود که به مزاق رهبران انجمن حجتیه خوش نیامد. حتی به گوشمان رسید آقای حلبی رئیس انجمن در جلسه ای که آقای انصاری و چهار پنج نفر از اعضای آن حضور داشتند، در خصوص پیام حضرت امام می گوید: باز این مرد پیامی داده که شلوغ شود و جان مردم به خطر بیفتد. این باعث زحمت ما در داخل کشور می شود. آقای انصاری وقتی حرف های نقادانه آقای حلبی نسبت به حضرت امام را می شنود، انصاری از جایش بلند می شود و جلوی حاج آقا می ایستد و می گوید: حاج آقا اگر شما تا به حال استاد من بودی اما بدان که امام خمینی مرجع من است. من اجازه نمی دهم حرف مرجع تقلید من جور دیگری تفسیر شود. نام او در قلب من با عشق و احترام غیر قابل وصفی جای دارد. اگر امروز او  بگوید بمیر، می میرم. آن روز حاج آقا حلبی از جایش بلند می شود و دستی به پشت انصاری می زند و می گوید: آفرین خوشم آمد بعد رو به افراد می کند و می گوید: اگر من هم در کنارم یکی از این افراد داشته باشم، از همه شما بیشتر می پسندم. همان موقع تا جمله اش تمام شد، انصاری در را باز می کند و بیرون می آید. آقای انصاری سخنران موفقی بود و عموما در شب های نیمه شعبان چند جا سخنرانی می کرد. من شب نیمه شعبان برای مراسم از خانه مان آمدم بیرون. خانه ما در خیابان ولی عصر جنب بیمارستان کودکان اخوان بود. دیدم علی روی صندلی های جلوی بیمارستان نشسته و دارد سیگار می کشد. کنارش نشستم و با تعجب پرسیدم چی شده علی؟!

او تمام قضایا را برایم تعریف کرد. اما بیشتر تعجبش از این بود که انجمن حجتیه علی رغم اعلام نام انصاری در چند جا برای سخنرانی در شب های نیمه شعبان؛ اما هر جا رفته بود، کس دیگری را جایش فرستاده بودند. علی به من گفت: من توهینی به حاج آقا حلبی نکرده ام، فقط از مرجع تقلید خود دفاع کرده ام پس چرا اینطور با من رفتار می کند؟! از آن روز به بعد نه تنها ارتباط علی با انجمن قطع شد؛ بلکه مراسم انجمن از خانه ما که شرایط بسیار مناسبی را هم برای آنها فراهم می کند، برداشته شد.

از آن روز به بعد، ارتباطمان با انجمن حجتیه کاملا قطع شد تا موقعی که علی را در آمریکا به جرم تبلیغ دینی در کلاس درس بازداشت و زندانی کردند. آن موقع من به نیروهای پرنفوذ انجمن متوسل شدم که از قدرتشان استفاده کرده و پلیس آمریکا را متقاعد کنند تا علی را آزاد کنند. موضوع از این قرار بود که علی در مراسمی که شهرهای مختلف آمریکا برگزار می شد سخنرانی می کرد و با شکایت یک بهائی صهیونیست که بعدها فهمیدم تاجر فرش است دستگیر و زندانی شد. آن موقع من به نیروهای پرنفوذ انجمن متوسل شدم ولی دوستان انجمنی انصاری، نه تنها هیچ اقدامی برای آزاد کردن علی نکردند بلکه به من گفتند: مگر آقای انصاری عضو انجمن حجتیه هم بوده است؟! آن علی انصاری، کسی دیگر بوده با تفکراتی دیگر. اتفاقا پس از شهادت علی همین ها آمدند تا عکس او را از من بگیرند و جزو شهدای خود بنامند که آنها را طرد کردم و همان پاسخی را به آنها دادم که از آنها شنیده بودم  البته با گلایه های پیشین.»[19]

بسیاری از اعضا و یا مرتبطین با انجمن حجتیّه، همچون شهید انصاری به تدریج ارتباط خود را با انجمن قطع نموده و یا حداقل، خط مشی سیاسی رهبران آن را در عمل قبول نداشتند. به یقین می توان از شهیدانی همچون اقارب­پرست، کلاهدوز و صیّاد شیرازی هم به همین شکل یاد کرد. چرا که عملکردشان به وضوح حکایت از جدایی خط فکرشان از انجمن حجتیّه دارد. حجت الاسلام و المسلمین شیخ احمد سالک که از پیشکسوتان مبارزه در اصفهان بوده و از نزدیک با این بزرگان آشنایی داشته است در این باره می گوید:« به­ نظر من بهترین دلیل برای تشخیص صحّت و سقم این ادّعا، بررسی عملکرد این بزرگواران پیش از پیروزی انقلاب است. خدمات­شان به جمهوری اسلامی و زحماتشان در دفاع مقدّس که غیر قابل توصیف است. من به ذکر یک ماجرا در مورد این عزیزان بسنده می­کنم، شما آن را با مشی و عملکرد انجمن حجتیّه مقایسه کنید. قبل از پیروزی انقلاب علاوه بر فعّالیت­های انقلابی مختلف در ارتش، وقتی شهید صیّاد با فرمان امام روبرو شد که اعلام کرده بودند ارتشی­ها فرار کنند، جلسه­ای در خانه­اش تشکیل داد. در این جلسه، آقایان کوششی، شهید حسن اقارب­پرست و شهید یوسف کلاهدوز هم بودند. این­ها طرح یک عملیات سنگین را در پادگان ریختند، به این ترتیب که اسلحه­خانه را بگیرند و از آن­جا شروع کنند. شهید صیّاد در تظاهرات با لباس شخصی شرکت می­کرد و به میان مردم می­رفت. هم از ما اطّلاعات کسب می­کرد و هم به ما اطّلاعات می­رساند. شهید صیّاد و دیگر این شهیدان عزیز، از نظر اندیشه و تفکّر، دنبال حرکت امام و معیارشان هم امام بود.»[20] سخنرانی های به جا مانده از این شهیدان عزیز نیز نمونه ای دیگر از اعتقاد کامل آنان به انقلاب اسلامی و ارزش های والای آن است.

 

 

[1] – مرزبانان، ویژه هفته جنگ، ناشر انجمن حجتیه، مهرماه1360، ص38

[2] – خاطرات آیت الله مهدوی کنی، تدوین دکتر غلامرضا خواجه سروی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم زمستان1387، ص199

[3] – فایل صوتی این مصاحبه موجود است. همچنین متن کامل آن در یکی از وبلاگ های انجمن حجتیه منتشر شده است.

[4] – فایل صوتی این مصاحبه موجود است.

[5] – مصاحبه ی نویسنده با دکتر رضا غرویان

[6] – همان

[7] – ویژه نامه یاد، نشریه بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، سال بیست و هفتم، بهار1390، شماره99، ص 296

[8] – پايگاه اطلاع رسانى شهيد سيد محمد سعيد جعفری- صوت و متن کامل این سخنرانی موجود است.

[9] – سایت کانون جهادگران جهاد سازندگی

[10] – سایت جامع دفاع مقدس کرمانشاه

[11] – سایت یاران آسمانی

[12] – مصاحبه با دکتر سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنيت ملی در دولت نهم و دهم، از دوستان شهيد

[13] – روزنامه ی انقلاب اسلامی، 2/11/58

[14] – روزنامه ی انقلاب اسلامی ، 16/11/58 تکذیبیّه از ناحیّه ی محمدحسین عصار(مدیرعامل انجمن) صادر شد نه شاخه ی دانشجویی آن.

[15] – مصاحبه با هاشم یار حمیدی، از بستگان، دوستان و همراهان شهید

[16] – هفته نامه مجاهد، 9/11/58

[17] – سخنرانی به مناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران،4/4/1360،کانون فرهنگی نشر اسلام(متن پیاده شده از نوار)

[18] – مصاحبه با خواهر شهید

[19] – استاندار آسمانی، زندگی و خاطرات تنها استاندار شهید دکتر علی اخوین انصاری، عبدالرضا سالمی نژاد، نشر نیلوفران، ص 58

[20] – نشریه خط، شماره5، ص82