بررسی متون معلوم می دارد که عوامل متعددی در مطرح شدن تصوف دخیل بوده اند عبارتند از:
1.عده ای زاهد صفت و افراطی در مسائل دینی که زندگیشان براساس بی توجهی به مسائل مادی، مکتبی جدا شده در کنار اسلام قرار گرفت و به عنوان الگو مطرح شد، عده ای که صفه را در کنار اسلام الگو قرار داده اند و قبل از آن گر چه رویاروی امامت قرار نگرفته بودند اما به فرامین امام هم توجهی نداشته اند، پیروان ایشان هم اکنون زهد و پارسایی را در گرسنگی و فقر و عدم استفاده از نعمات دنیوی می دانند.
2.عده ای که در روی کار آمدن حکومت عباسی نقش داشتند و مامور بودند که اسلام بدون امام را همان امامت واقعی و استمرار نبوت جلوه دهند، از طرفی در کنار امامان شیعه به عنوان (ولی دارای ولایت) خود را مطرح می کردند و در همین راستا داستان ها و کراماتی را برای خویش می گفتند تا بلکه خود را همدوش امامت نشان دهند این ساخت و ساز زمانی بروز داده شد که غیبت کبری بود و تصوف مسئله قطب را در کنار امامت مطرح نمود.
هردو مظهر یک حقیقت و دارای یک معنا فرض شدند و همچنین اعتقاد به وجود امام به عنوان قطب عالم امکان با مفهوم قطب در تصوف براثر تبلیغات صوفیه تقریبا یکسان جلوه داده شد چرا که آنان در نظر داشتند روح اسلام اصیل یعنی امامت را ریشه کن نماید.
3.دوره ای است که مصادف با حکمرانان صوفیه است، شخصی بنام شاه نعمت الله کرمانی با همان خصوصیتهای اعتقادی نیاکان صوفی خویش، در صحنه بوده و آنها را ترویج نموده و برای اینکه از حساسیتها بکاهد اشعاری هم درباره امیرالمومنین علی –علیه السلام- سروده است، وی مردم را به راه اهل سنت دعوت میکرده و خرقه خویش را به حسن بصری که معلوم الحال است می رسانده است.
4.یکی دیگر از عوامل ترویج تصوف را میتوان خلا معنویت نامید و معنویت و میل به معنویت خواهی یک نیاز فطری در انسانها است. از این رو جنبشها و فرقه هایی که این نیاز بشر را شناخته اند با ادعای تامین این نیاز افراد زیادی را جذب کرده و به بیراههی معنویت دروغین کشانده اند.
5.دوری از اهل بیت و امامان معصوم و نشناختن جایگاه و تعالیم آن ائمه موجب گرایش به فرق صوفیه شد. لذا میبینیم خاستگاه اولیه تصوف از میان اهل سنت بوده است. زیرا شیعیان با وجود امام معصوم نیاز به قطب نداشته و ندارند.
در دوره شاهان صوفی که نسبت به تشیع حساسیت نشان می دادند صوفیان غیر شیعی را مردود دانسته امان نامه ای عمومی برای شیعه مذهب صادر کرده بودند و فقط آنان اجازه فعالیت داشتند، از این جهت صوفیه روی شیعه بودن صوفیان سرشناس ماقبل خود حساس شدند و بی پروا وبدون ارائه هیچ دلیلی شیعه بودن مشاهیر اهل تصوف را توجیه و ترویج می کردند و به عنوان یک حقیقت در آثار خود به ثبت می رساندند، این ادعای نادرست به وسیله دو طایفه مشهور و مهم صوفی بیشتر صورت می گرفت، این دو طایفه نعمت اللهیه و ذهبیه اغتشاشیه بودند که تا قبل از حکومت قاجاریه تظاهر به ولایی بودن هم می کردند.
اینان نه تنها خود را شیعه ناب و خالص معرفی کردند بلکه برای بزرگان خود مدعی نیابت خاصه هم بودند و این اعتقاد غلط را بر جامعه اسلامی نیز تحمل می کردند و حتی پا را از این فراتر گذاشتند، رئیس صوفیه را چنان می ستودند و چنان با القاب و توصیفاتی مورد تجلیل قرار می دادند که فقط سزاوار امام معصوم –علیه السلام- بود.
از طرفی ملا سلطان گنابادی، به بهانه نقش ولایت در پذیرش عبادات، به طور صریح و همه فهم قطبیت را دنبال میکند اما با گذشت زمان منظور او برملا میشود چرا که او حرف از بیعت به میان آورد و میگوید: نایب امام همان بیعت گیرنده از صوفی است، وی این بیعت را پیوند به ولایت معصوم دانسته و مینویسد: پیوند ولایت بدون بیعت حاصل نمی شود و همین بیعت است که از ارکان اسلام شمرده شده است.
ملاسلطان از فرموده امام صادق –علیه السلام-سوءاستفاده می کند بیعت با معصوم که صراط مستقیم قرآن است را بیعت با خود می داند که بعد از سر سپردگی باید با تجسم صورت مرشد استمرار عملی داشته باشد، ولذا مدعی می شود «تا این صورت ظاهر نشده است،فی الحقه ،سالک،سالک الی الطریق است ،نه الی الله.»
مهدی قیاسی کارگر مقدم