یکی از روش های غرب در ضربه زدن به اسلام، ترویج فرقه های انحرافی است. آنها تلاش می کنند تا با این روش ضمن رقیب تراشی برای اسلام حقیقی، قرائتی نادرست و سطحی از اسلام را در جهان ترویج دهند. در این میان به نظر می رسد قرائت های صوفیانه از دین یکی از مواردی است که مورد طمع غربیها قرار گرفته است؛ تا جایی که بارها شاهد هستیم که حتی خود غربیها به ترویج صوفیه در جوامع اسلامی اعتراف کرده اند.
از جمله استفان شوارتز از نویسندگان آمریکایی در افشای حمایت آمریکا از جریانهای فرقه گرا در ایران میگوید: بر اساس طرح محرمانهای که در پنتاگون بررسی شده، یکی از هفت هدف دنیای غرب برای موفق شدن در دنیای اسلام، کمک به بازگشت تصوّف به این جوامع است که به عنوان جایگزین و رقیبی برای اسلام رادیکال به شمار می رود.[1] همچنین برنارد لوئیس از دیگر منتقدان سیاست های آمریکا، ضمن پیشنهاد به دولت در ارتقای سطح گفتگو با شیخ محمود هشام کعبانی، رهبر بزرگ ترین گروه فرقه صوفیه اذعان کرد: «ایران، یکی از کانون های مهم صوفیه در جهان است…. بیشتر آثار صوفیه به زبان فارسی است و پلورالیسم و میانه روی تصوف، چه بسا نقش تعیینکنندهای در دوره گذار جهان اسلام داشته باشد.[2]
این مساله بارها مورد توجه نویسندگان مسلمان نیز قرار گرفته است. آقای خسرو پناه در این زمینه می نویسد: «انگلیس برای اجرای طرحهای استعماری خود شخصی را به نام «صوفی اسلام» از افغانستان به عنوان امام زمان علم کرد و با لباس زهد و صورتی آراسته، او را سوار بر هودجی کرد و سیصد و شصت نفر فدایی اطراف هودج را احاطه کرده، در حالی که پنجاه نفر شمشیر زن و مرید هم همراه او بود، به طرف خراسان حرکت کرد و خونها ریخته شد و خرابیها به بار آمد و سرانجام ارتش ایران با کشتن صوفی اسلام و تمام فدائیانش و تارومار کردن سربازانش، آتش فتنه را خاموش کرد. استعمارگران از اوایل قرن نوزدهم به این نتیجه رسیدند که با ایجاد فرقههای ظاهراً مذهبی در جوامع اسلامی، بهتر می توانند به اهداف سیاسی و استعماری خود دست یابند به همین دلیل پشتیبان صوفیه و فرقه های آن بودند. پاره ای از اقطاب دراویش نیز به جرگه فراماسونری پیوستند.»[3]
دکتر محمد قطب نیز می نویسد: «راز این که مستشرقان اهمیت خاصی به طرح مسئله تصوف و فرقه های صوفی و باطنی در بین مسلمانان دارند، حتی متخصصانی برای این موضوع بروز کرده اند مانند «نیکلسون» و «اولیری»، آن است که حرکت های انحرافی مسلمانان را به نام «اسلام» معرفی کنند. مانند باطنیه و خوارج و قادیانیه و بابیه و بهائیه و تاریخ و میراث علمی و آداب آنها. اما مستشرقان نسبت به نهضتهای اسلامی ناب این طور بررسی و ارائه واقع بینانه ندارند که هر آنچه واقعیت داشته بنویسند و عرضه کنند بلکه مرتباً به تحریف آنها پرداختهاند.» [4]
آقای زمانی نیز در قسمتی از کتاب اسلام شناسی و شرق شناسی غربیان به موضوع «انگیزه مستشرقان در نشر کتابهای تصوف و فرق اسلامی» میپردازد و از قول دکتر محمد سید الجلیند استاد دارالعلوم دانشگاه الازهر نقل میکند که «بدون شک یکی از انگیزههای مستشرقان در تحقیق کتابهای متصوفه و فرقههای کوچک اسلامی، یافتن نظرات شاذ و اختلافات قدیمی تاریخی و دیدگاههای غلو آمیز و غیر معقول فرقههای اسلامی و انتشار آنها در سطح جوامع اسلامی بوده است، تا مسلمانان را به ادامه همان اختلافات و نقد و بررسی آنها مشغول سازند.» ایشان در ادامه به بیان نظرات خود پرداخته و مینویسد: «به نظر نگارنده هدف دیگری نیز وجود دارد و آن این که مستشرقان با درشت وانمود کردن دیدگاههای اغراق آمیز و غیر معقول برخی علما، یا فرقههای اسلامی؛ اعم از صوفیه و دیگران و انتشار آنها در بین جوامع غیر مسلمان، سعی در زشت نشان دادن عقاید و معارف اسلامی را دارند، تا آن نقاط ضعف را به عنوان شاخصههای عقیدتی دین اسلام معرفی نمایند و بدین وسیله غربیان را نسبت به اسلام بد بین سازند.»[5]
- سید رضا موسوی
[1] – نشریه رویدادها، اداره سیاسی سپاه، 25، ص36
[2] – نشریه رویدادها، اداره سیاسی سپاه، 25، ص36
[3] – عبدلحسن خسرو پناه، جریان شناسی ضد فرهنگ ها، ص210
[4] – شرق شناسی و اسلام شناسی غربیان/ محمد حسن زمانی/ ص31
[5] – محمد حسن،زمانی، شرق شناسی و اسلام شناسی غربیان، ص۱۲۱