منظور از «علم» (Science) در این نوشته، نه صورتِ ایدهآل و آرمانیِ شناخت طبیعت بلکه همین دستگاه معرفتی فعلی علوم تجربی است که در سه شاخه اصلی علوم فیزیکی، زیستی و شناختی بسط یافته است. به عبارت دیگر، نظریات (Theories) مطرح امروزین در این سه شاخه که به عنوان محصولات فرایند چند صد ساله از زمان نوزایش معرفتی (Renaissance) تا به امروز قلمداد میشوند.
مراد از «دین» نیز نه حقیقت فینفسه قدسی نزد انبیا و اولیای معصوم الهی و نه حتی معرفت دینی ناظر به فهم ما از اخبار متون مقدس یک دین خاص است؛ بلکه ارکان جهانبینی الهی مد نظر است که در قالب اصول مشترک میان ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) طرح میشود. اصولی مانند وجود خدای کاملی که خالق و حافظ جهان است، انسانی که دارای سرشتی دوگانه (مادی و مجرد) و بهرهمند از ظرفیتهایی نظیر اراده آزاد (Free Will) جهت رقم زدن سرنوشت خود و حرکت به سمت سعادتی است که تماماً در حیات این دنیا قابل حصول نیست و آموزه معاد که سرانجام سیر و حرکت جهان و انسان را معین میکند.
اگر با این اصطلاحشناسی همراه شویم، با پرسش اصلی که این نوشته پاسخ به آن را هدف گرفته است مواجه خواهیم بود که «چرا میان علم جدید و جهانبینی دینی تعارض وجود دارد؟» از این جهت که این پرسش بدون مصداق جلوه نکند، توجه خواننده را از باب نمونه به این موارد جلب میکنم که: طبق قوانین بقا (Conservation Laws)، راه مداخله سطح ماورای طبیعت به جهان طبیعی بسته است و این با فاعلیت الهی در انزال وحی (ارسال رسل)، استجابت دعا و نصرت مؤمنین، مجازات دنیوی کافران و… که از شعب خداباوری ادیان ابراهیمی است در تعارض است؛ طبق نظریه فرگشت (Theory of Evolution)، شرایط فعلی موجودات زنده و از جمله تحقق انسان هوشمند، حاصل یک فرایند تصادفی است به این معنا که اگر بار دیگر به مقاطع اولیه جهان (پیش از تحقق حیات) بازگردیم، کاملاً محتمل است هیچ حیاتی در جهان شکل نگیرد و این با غایتمندی خلقت که لازمه خالقی حکیم است در تعارض قرار میگیرد؛ طبق نظریه رایانشی ذهن (Computational Theory of Mind) یا سایر نظریات فیزیکالیستی علوم شناختی، انسان موجودی صرفاً مادی است و قوایی مانند اراده آزاد یا حتی اراده آگاهانه (Conscious Will)، اموری کاملاً توهمی هستند و این با آموزه معاد و نظام جزا و پاداش الهی به تعارض برمیخیزد.
اصل و دو نظریهای که برشمردم، به ترتیب در متن جریان اصلی (Main Stream) سه حوزه فیزیک، زیستشناسی و علوم شناختی قرار دارند! دو راهحلنما در بادی امر پیش روی مؤمن به جهانبینی الهی قرار دارد: اعتبار معرفتی نظریات علمی را با دستاویز قرار دادن ملاحظات معرفتشناختی نظیر ظنّی بودن تجربه یا اثباتنشده بودنِ نظریات متعارض با جهانبینی دینی و… به چالش بکشد و نهایتاً ادعا کند که جهانبینی دینی با یافتههای غیرقطعی تجربی در تعارض است و از همین رو، جای نگرانی وجود ندارد. یا در مواضع تعارض از آموزههای دینی دست بشوید یا آنقدر از آنها بتراشد تا هرچند به نحو نصفه و نیمه بر مدعیات علمی منطبق شوند. از آنجایی که ارکان جهانبینی الهی به این راحتی قابل جرح و تعدیل نیست، این راهبرد در این سطح کمتر به چشم میخورد و خود را بیشتر در تطبیق نظریات یا یافتههای علمی با محتوای جزئی متون دینی بروز میدهد (مثلاً مانند تطبیق نظریه داروین بر روایت خلقت انسان در قرآن) اما میتوان نسخههایی از آن را در پروژههایی نظیر طرح مفاهیم جدیدی از خدا (New/Alternative Concepts of God) سراغ گرفت.
ایراد مسیر نخست این است که نظریات علمی اعتبارخود را در فضای عمومی نه از رعایت ضوابط معرفتشناختی بلکه از ثمرات و دستاوردهای خود کسب میکنند. علم، لااقل در جهان امروز، صرفاً گزارههایی در ذهن عالمان یا نوشتههایی در گوشه کتابخانهها نیست؛ بلکه با فناوری و پژشکی جدید، وارد جریان زندگی روزمره انسانها شده است. علاوه بر اینکه در جایی که اعتبار معرفتی نظریات علمی که درباره امور محسوس اظهار نظر میکنند و نتایج مشاهدتی دارند زیر سؤال باشد، تکلیف آموزههای جهانبینی دینی -که بسیاری از مدعیات آن محسوس نیست- به لحاظ معرفتی از پیش روشن است.
مسیر دوم نیز همان طور که اشاره شد در پاسخ به مسئله پیش روی ما تقریباً به سرعت به بنبست میرسد؛ جهانبینی الهی که خدایش از تصرف در امور جهان ناتوان باشد، طرحی برای خلقت خود نداشته باشد و فرجام خلقتش هم پوچ باشد، چه تمایز معناداری با جهانبینی مادی خواهد داشت؟
به نظر میرسد راهحل این تعارض را باید در جستجوی منشأ واقعی آن سراغ گرفت. چه مؤلفهای در بنیاد علم جدید قرار گرفته است که نظریات آن را در تعارض با جهانبینی الهی قرار میدهد؟ در پاسخ به این پرسش، میتوان به موارد متعدد یا عناوین کلی مختلفی اشاره کرد اما اگر بخواهیم همگی را در یک آموزه جمع کنیم، شاید «طبیعیگرایی» (Naturalism) بهترین گزینه باشد.
طبیعیگرایی را این طور تعریف میکنیم که «نظریات یا تبیینهای علمی باید نسبت به وجود خدا [و لوازم آن که از مجموع آنها با عنوان جهانبینی الهی یاد کردیم] خنثی باشند»[1]؛ یعنی به گونهای باشند که با فرض وجود خدای ادیان ابراهیمی، تفاوتی در آنها ایجاد نشود.
شاید در بادی امر عجیب به نظر برسد که چرا این آموزه سبب میشود نظریات علمی در تعارض با خداباوری قرار بگیرند؟ طبیعیگرایی نهایتاً باید به خنثی بودن این نظریات منجر شود. در توضیح این که تعارض چگونه بروز میکند، فرض بگیرید در صدد تبیین یک رویداد یا پدیده طبیعی (مادی) هستیم (یعنی میخواهیم بدانیم که چرا آن پدیده روی داده است)؛ اگر در بیان علت روی دادن آن پدیده به خدا یا مشیت الهی یا سایر عواملی که از ارکان جهانبینی الهی به حساب میآیند متمسک شویم، از معیار طبیعیگرایی عدول کردهایم؛ پس باید علت روی دادن آن پدیده را تنها در عوامل طبیعی دیگر جستجو کنیم؛ آن عوامل طبیعی نیز به نوبه خود پدیدهها و رویدادهای طبیعی هستند که با همین قیاس تبیین آنها نیز مستند به هیچ امر فراطبیعی نخواهد شد؛ در نتیجه در تبیین یک پدیده طبیعی با زنجیره علیای مواجه هستیم که همه حلقههای آن را امور طبیعی تشکیل میدهند.
اکنون اگر این آموزه ارتکازی را نیز بپذیریم که برای داشتن باور موجه به وجود یک چیز باید نشانه و قرینه معرفتی به نفع آن داشته باشیم، این نتیجه را خواهیم گرفت که تبیینهای علمی -در اثر التزام به طبیعیگرایی- هیچ شاهدی به نفع خداباوری در اختیار ما نخواهند گذاشت. اگر آموزه «علمگرایی» (Scientism) را هم به کار بگیریم که وفق آن «معرفت معتبر درباره واقعیت جهان تنها از طریق علم و پیگیری روش علمی قابل حصول است»، آنگاه به نحو موجه نمیتوان به وجود خدا باور داشت. یا باید مسیر ایمانگرایی را در پیش گرفت و ملتزم شد به این که برای باور به وجود خدا نیازی به شواهد معرفتی نیست یا از اعتقاد به وجود خدا دست شست.
همچنان این نکته در هالهای از ابهام قرار دارد که با پذیرش همه مطالب قبلی، باز هم فاصلهای وجود دارد میان این که با فرض طبیعیگرایی و علمگرایی، باور به وجود خدا -به عنوان رکن جهانبینی الهی- ناموجه باشد و این که نظریات علمی با جهانبینی دینی تعارض داشته باشند.
سرّ مطلب در این است که اگر وجود لوازم جهانبینی الهی درباره طبیعت را بپذیریم و مثلاً به وابستگی و نیازمندی طبیعت به ماورای طبیعت اذعان کنیم یا حکیمانه بودن و مقصودمندی آن را بپذیریم یا برای انسان به وجود ابعاد و تواناییهایی اعتراف کنیم که در جهانبینی دینی برای او درنظر گرفته میشود، دیگر کند و کاو علمی خنثی نخواهد بود و به نفع خداباوری سوگیری پیدا میکند. از همین رو و برای رعایت ضابطه طبیعیگرایی، به نحو پیشینی و بدون مراجعه به شواهد، تمام دلالتهای جهانبینی الهی برای جهان طبیعت به کنار گذاشته میشود. نتیجه تحقیقات در چهارچوبی که در تقابل با جهانبینی دینی شکل گرفته است نیز از پیش معلوم خواهد بود. به همین جهت است که فقط مقابله با علمگرایی و تثبیت سایر منابع و روشهای معرفتی در حیطه معرفتشناسی، برای حل این مسئله کافی نیست و مواجهه دقیق با طبیعیگرایی نیز باید به طور جدی در دستور کار خداباوران قرار بگیرد. بنابر این، در پاسخ به پرسش آغازین این یادداشت باید گفت که تمام تعارضهای علم جدید و خداباوری ریشه در «طبیعیگرایی» دارد که به عنوان سنگ بنای روش علمی در مبنای علم تجربی جدید جای گرفته است.
به عنوان تأییدی بر این تحلیل فلسفی که علم جدید در بنیان خود با خداباوری در تعارض قرار دارد، به یافتههای آماری مربوط به توسعه الحاد دوشادوش کسب تخصص در علوم طبیعی جدید استناد میکنیم. در تحقیق مفصلی که نتایج آن در قالب یک کتاب توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد در سال ۲۰۱۰ منتشر شده است، پیمایشی روی اساتید و فارغ التحصیلان دانشگاههای مطرح ایالات متحده آمریکا انجام شده است. طبق یکی از یافتههای قابل تأمل این تحقیق، در حالی که ۸۰ درصد مردم عادی ایالات متحده خداباور هستند، تنها ۲۰ درصد متخصصان علوم طبیعی چنین اعتقادی دارند و در نقطه مقابل، ۶ درصد از جمعیت عمومی خود را ملحد میدانند اما این دسته حدود ۶۴ درصد از متخصصان رشتههای علوم طبیعی را به خود اختصاص میدهد.[2]
البته چالش طبیعیگرایی تنها برای خداباوری نیست و علم جدید در وضعیت امروزین خود و با انتخاب طبیعیگرایی و التزام به آن توسط جریان اصلی عالمان، خود را در آستانه یک بحران معرفتی فراگیر قرار داده است. مبانی طبیعیگرایانه حاکم بر علوم جدید، سدی بر سر راه کشف بیطرفانه و همه جانبه جهان طبیعت ایجاد کرده اند. در دهه دوم قرن بیست و یکم، زمانی که علم و فناوری ظاهراً در اوج قدرتشان هستند و نفوذشان در تمام دنیا گسترش یافته و پیروزیشان بلامنازع به نظر میرسد، مشکلات غیرمنتظرهای -ناظر به همین مبنا- از درون در حال مختل کردن علوم هستند. اکثر دانشمندان، بی چون و چرا و بدون بررسی انتقادی طبیعیگرایی، باور دارند که این مشکلات را سرانجام با پژوهش بیشتر در چهارچوبهای جا افتاده حل خواهند کرد؛ اما برخی، و از جمله تعدادی از عالمان بسیار برجسته و طراز اوّل[3]، معتقد هستند که این مشکلات نشانه معضلی عمیقتر است و صرفاً با کنار گذاشتن مبنای طبیعیگرایی قابل حل خواهد بود.[4]
حجت الاسلام دکتر احمد منصوری
[1] ر.ک.: (Sober, E. 2011. Why Metodological Naturalism? In M. Aulette, & R. Martinez, Fact and Theories: A Critical Appraisal 150 Years after The Origin of Species (pp. 359-378). Rome: Gregorian Biblical Press) ؛ توجه شود که این تعریف، حداقلیترین تعریف برای طبیعیگرایی است و به همین جهت، حتماً مورد پذیرش همه طبیعیگرایان خواهد بود؛ هرچند بسیاری از آنان این آموزه را شامل ادعاهای بیشتری نیز میدانند.
[2] ر.ک.: (Ecklund, E. H. (2010). Science vs. religion: What scientists really think. New York: Oxford University Press) ؛ این آمار بخصوص، در صفحه ۱۶ منبع مذکور آمده است.
[3] به عنوان نمونه: جرج الیس (George Francis Rayner Ellis) و راجر پنروز (Roger Penrose) فیزیکدان یا دنیس نوبل (Denis Noble)، کانوی موریس (Simon Conway Morris) و داگلاس اکس (Douglas Axe) در زیستشناسی یا آلفرد میلی (Alfred Mele) و مارک بالاگوئر (Mark Balaguer) در حیطه علوم شناختی؛ همه این افراد خارج از جریان موسوم به طراحی هوشمند (Intelligent Design) هستند که محققان برجسته آن در رشتههای متنوع علوم بصورت متشکل در مؤسسه دیسکاوری (Discovery Institute) مشغول به فعالیت میباشند. شایان ذکر است یک کتاب از نوبل(رقص با آوای حیات) و همچنین کتابی از بالاگوئر(اراده آزاد) و یکی از آثار اکس (انکارناپذیر) به فارسی نیز ترجمه شده اند (هر سه در انتشارات پارسیک).
[4] از باب نمونه ر.ک.: شلدریک، (۱۴۰۱). ده باور بی اساس علم مدرن. تهران: ترجمان علوم انسانی.
[5] دکتر روزبه زارع استادیار گروه غربشناسی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی – لینک مطلب: https://iict.ac.ir/1402/05/jahanbini/
یک پاسخ
ممنون استفاده کردیم